خانه
عناوین مطالب
تماس با من
شبی با وحشی
گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی
گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
درباره من
من و از دور، تماشای گلستان کسی به نسیمی شده خرسند ز بستان کسی
ادامه...
روزانهها
همه
دریافت دکلمه «ای گل تازه» با صدای «داریوش»
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را
پیوندها
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
جدیدترین یادداشتها
همه
سیصد و سی
سیصد و بیست و نه
سیصد و بیست و هشت
سیصد و بیست و هفت
سیصد و بیست و شش
سیصد و بیست و پنج
سیصد و بیست و چهار
محل دقیق قبر «وحشی بافقی» پس از ۸۰ سال پیدا شد
سیصد و بیست و سه
سیصد و بیست و دو
سیصد و بیست و یک
سیصد و بیست
سیصد و نوزده
سیصد و هجده
سیصد و هفده
بایگانی
آذر 1394
1
مهر 1394
1
فروردین 1394
1
دی 1393
2
آبان 1393
2
مهر 1393
2
شهریور 1393
2
خرداد 1393
3
اردیبهشت 1393
4
فروردین 1393
3
اسفند 1392
2
آذر 1392
7
آبان 1392
4
مهر 1392
12
شهریور 1392
10
مرداد 1392
4
تیر 1392
2
خرداد 1392
4
اردیبهشت 1392
9
فروردین 1392
4
اسفند 1391
6
بهمن 1391
7
دی 1391
2
آذر 1391
8
آبان 1391
9
مهر 1391
2
شهریور 1391
6
مرداد 1391
13
تیر 1391
7
خرداد 1391
15
اردیبهشت 1391
6
فروردین 1391
10
اسفند 1390
16
بهمن 1390
13
دی 1390
16
آذر 1390
16
آبان 1390
15
مهر 1390
16
شهریور 1390
25
مرداد 1390
23
تیر 1390
21
آمار : 69391 بازدید
Powered by Blogsky
چهل و چهار
میکشیدند ملایک همه چون سُرمه به چشم
هر غباری که تو را از سُم توسن برخاست
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 ساعت 02:55 ق.ظ
0 نظر
چهل و سه
در دل همآن محبّت پیشینه باقی است
آن دوستی که بود در این سینه باقی است
از ما فروتنی است بِکِش تیغ انتقام
بر خاطر شریفت اگر کینه باقی است
مجتبیٰ فرد
شنبه 29 مردادماه سال 1390 ساعت 04:33 ق.ظ
0 نظر
چهل و دو
مِی هست و اعتدالِ هوا هست و سبزه هست
چیزی که نیست صحبت یارانِ جانی است
یاری به دست آر موافق، تو «وحشیا»
کآن یار، باقی است و خود این جمله فانی است
مجتبیٰ فرد
جمعه 28 مردادماه سال 1390 ساعت 03:21 ق.ظ
0 نظر
چهل و یک
یار ما، بیرحم یاری بوده است
عشق او با صعب کاری بوده است
لطف او نسبت به من این یکدو سال
گر شماری، یکدو باری بوده است
تا به غایت ما هنر پنداشتیم
عاشقی، خود عیب و عاری بوده است
لیلی و مجنون به هم میبودهاند
پیش از این، خوشروزگاری بوده است
میشنیدم من که این «وحشی» کسی است
او عجب بیاعتباری بوده است
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 ساعت 04:10 ق.ظ
0 نظر
چهل
امروز، ناز، عذر جفاهای رفته خواست
عذری که او نخواست، تبسّم، نهفته خواست
من بندهی نگه که به صد شرح و بسط گفت
حرف عنایتی که تبسّم، نگفته خواست
لطف آمد و تلافی صدساله میکند
خشم ارچه کرد هر چه در این یک دو هفته خواست
شکر خدا را که مُرد به بیداریِ فراق
«وحشی»! کسی که دیدهی بخت تو، خفته خواست
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 ساعت 05:48 ق.ظ
0 نظر
سی و نه
خوار میکُن، زار میکُش، منّتت بر جان ماست
خواریِ ظاهر، گواهِ عزّت پنهان ماست
چشم ظاهربین بر آزار است وای ار بنگرد
این گلستانها که پنهان، زیر خارستان ماست
تَرک ما کردی و مهر و لطف، بیعت با تو کرد
ناز و استغنا ولی همعهد و همپیمان ماست
بیرضای ماست سویت آمدن، از ما مرنج
این نه جرم ما، گناهِ پای نافرمان ماست
تلخ دارویی است زهرِ چشم و ترکِ نوشخند
لیکن آن دردی که ما داریم این درمان ماست
عقل را با عشق و عاشق را به سامان دشمنی است
بیخرد «وحشی» که در اندیشهی سامان ماست
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 ساعت 04:14 ق.ظ
1 نظر
سی و هشت
دلیریای که دلم کرد و میزند در صلح
به اعتماد نگههای رغبتآمیز است
مریضِ طفلمزاجند عاشقان، ور نه
علاج رنج تغافل، دو روز پرهیز است
رقیب! عزت خود گو مبر که بر در عشق
حریف کوهکنی نیست آن که پرویز است
به ذوقِ جُستن فرهاد میرود گلگون
تو این مبین که عنان بر عنان شبدیز است
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 ساعت 03:09 ق.ظ
0 نظر
سی و هفت
به اعتماد کس ای غنچه راز دل مگشای
که بلبل تو به زاغ و زغن همآواز است
نه زخم ماست هماین از کمان دشمن و بس
که دوست نیز کمانساز و ناوکانداز است
زمان قهقههی کبک، خوش دراز کشید
مجال گریهی خونین و چنگَلِ باز است
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 ساعت 03:32 ق.ظ
0 نظر
سی و شش
در عشق اگر بادیهای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است
عشق است که سر در قدم ناز نهاده
حُسن است که میگردد و جویای نیاز است
این زاغِ عجب چیست که کبک دریاش را
رنگینی منقار ز خون دل باز است؟
این مهرهی مومی که دل ماست چه تابد
با برق جنون کآتش یاقوتگداز است
«وحشی»! تو برون ماندهای از سعی کم خویش
ور نه در مقصود به روی همه باز است
مجتبیٰ فرد
شنبه 22 مردادماه سال 1390 ساعت 08:39 ق.ظ
1 نظر
سی و پنج
آن که در باغ دلم ریشه فرو برده ز نو
گرچه نوخیز نهالی است، سراپا ثمر است
توتی ما که به غیر از قفس تنگ ندید
این زمان بالفشان بر سر تُنگ شکر است
بشتابید و به مجروح کهن مژده برید
که طبیب آمد و در چارهی ریشِ جگر است
مجتبیٰ فرد
جمعه 21 مردادماه سال 1390 ساعت 01:13 ق.ظ
0 نظر
سی و چهار
در رهِ پُر خطرِ عشق بُتان، بیمِ سر است
بر حذر باش در این راه که سر در خطر است
پیش از آن روز که میرم، جگرم را بشکاف
تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است
چه کنم با دل خودکام بلادوست که او
میرود بیشتر آن جا که بلا، بیسپر است
چند گویند به «وحشی» که نهان کن غم خویش
از که پوشد غم خود چون همه کس را خبر است
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 ساعت 09:34 ق.ظ
0 نظر
سی و سه
لطف پنهانی او در حق من بسیار است
گر به ظاهر سخنش نیست، سخن بسیار است
فرصت دیدن گل، آه! که بسیار کم است
و آرزوی دل مرغان چمن بسیار است
دل من در هوس سرو و سمنرخساری است
ور نه برطرف چمن، سرو و سمن بسیار است
«وحشی» از من مَطَلب صبر بسی در غم دوست
اندکی گر بُوَدم صبر ز من بسیار است
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 ساعت 11:57 ق.ظ
0 نظر
سی و دو
یاد او کردم ز جان صد آهِ دردآلود خاست
خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل، دود خاست
دوش در مجلس به بوی زلف او آهی زدم
آتشی افتاد در مِجمر که دود از عود خاست
از سرود درد من در بزم او افتاد شور
نِی ز درد من بنالید و فغان از رود خاست
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 ساعت 11:38 ق.ظ
0 نظر
سی و یک
جانم از غم بر لب آمد، آه از این غم، چون کنم؟
باعث خوشحالی جان غمین من کجاست؟
ای صبا! یاری نما، اشک نیاز من ببین
رنجه شو بنگر که یار نازنین من کجاست؟
دور از آن آشوبِ جان و دل، دگر صبرم نماند
آفت صبر و دل و آشوبِ دین من کجاست؟
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 ساعت 03:23 ب.ظ
0 نظر
سی
کسی خود جان نَبُرد از شیوهی چشم فسونسازت
دگر قصد که داری ای جهانی کشتهی نازت؟
نمیدانم که باز ای ابر رحمت بر که میباری؟
که بینم در کمینگاه نظر، صد ناوکاندازت
همای دولتی، تا سایه بر بام که اندازی
خوشا بخت بلندی را که سوی اوست پروازت
چه گفتم! اله اله! آن چنان سرکش نیفتادی
که آساید کسی در سایهی سرو سرافرازت
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 ساعت 02:02 ب.ظ
0 نظر
بیست و نه
گریه، بس کردهام ای جغد! نشین فارغبال
که خطر نیست در این خانه ز سیلاب امشب
مجتبیٰ فرد
شنبه 15 مردادماه سال 1390 ساعت 11:04 ق.ظ
0 نظر
بیست و هشت
گَهی از مِهر یاد عاشق شیدا کند یا رب؟
چو شیدایی ببیند، هیچ یاد ما کند یا رب؟
گرفتم کآن مسافر، نامه سوی من روان سازد
چهسان قاصد، منِ گمنام را پیدا کند یا رب؟
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 ساعت 01:54 ق.ظ
0 نظر
بیست و هفت
من، رندِ گداپیشه و او پادشهِ حُسن
با هم چو منی کِی شود از عار مصاحب؟
یکباره چرا قطع نظر میکنی از ما
بودیم نه آخر به تو یکبار مصاحب؟
مجتبیٰ فرد
شنبه 8 مردادماه سال 1390 ساعت 02:49 ق.ظ
0 نظر
بیست و شش
قصهی مِی خوردنِ شبها و گشت ماهتاب
هم حریفان تو میگویند پیش از آفتاب
مجلسی داری و ساغر میکشی تا نیمشب
روز پنداری نمیبینیم چشم نیمخواب؟
باده گر بر خاک ریزی به که در جام رقیب
میخورد با او کسی، حیف از تو و حیف از شراب!
«وحشی»ِ دیوانهام، در راستگوییها مثل
خواه راه از من بگردان خواه رو از من بتاب
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1390 ساعت 01:38 ق.ظ
0 نظر
بیست و پنج
خودنمایی کِی کند آن کس که واصل شد به دوست
چون نماید مه چو گردد متصل با آفتاب
کِی دهد در جلوهگاهِ دوست، عاشق راهِ غیر
دم مزن از عشق گر ره میدهی بر دیده خواب
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1390 ساعت 02:03 ق.ظ
0 نظر
بیست و چهار
دلم را بود از آن پیمانگسل، امیدِ یاریها
به نومیدی کشید آخر، همه امیدواریها
رقیبان را ز وصل خویش تا کی معتبر سازی؟
مکن جانا که هست این موجب بیاعتباریها
به اغیار از تو این گرماختلاطیها که من دیدم
عجب نبوَد اگر چون شمع دارم اشکباریها
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 4 مردادماه سال 1390 ساعت 01:45 ق.ظ
0 نظر
بیست و سه
ای سرخ گشته از تو به خون، روی زرد ما
ما را ز درد کُشته و غافل ز درد ما
از تیغِ بیملاحظهی آه ما بترس
اولی است این که کس نشود همنبرد ما
در آه ما نهفته خزان و بهار حُسن
تأثیرهاست با نفَس گرم و سرد ما
رخش این چنین متاز که پیش از تو دیگری
کرده است این چنین و ندیده است گَرد ما
صد لعبِ بوالعجب شد و صد نقشِ بد نشست
تا ریختیم با تو، بد افتاد نَرد ما
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 3 مردادماه سال 1390 ساعت 01:31 ق.ظ
1 نظر
بیست و دو
از کاه، کهربا بگریزد به بخت ما
خنجر به جای برگ برآرد درخت ما
الماس ریزه شد نمک سودهی حکیم
در زخم بستن جگر لختلخت ما
با این همه خجالت و ذلّت که میکشم
از هم فرو نریخت زهی روی سخت ما
زورق گران و لجّه خطرناک و موج صعب
ای ناخدا نخست بینداز رخت ما
مجتبیٰ فرد
شنبه 1 مردادماه سال 1390 ساعت 10:24 ق.ظ
0 نظر