-
صد و بیست و یک
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 01:15
مِهرم ز حرمان شد فزون، شوقی ز حسرت کم نشد هر چند حسرت بیش شد شوق و محبّت کم نشد تخم امید ما از او، نارسته ماند از بینمی اما به کِشت دیگران باران رحمت کم نشد خوش، بخت تو ای مدّعی، کاینجا که من خوارم چنین با یک جهان بیحرمتی، هیچت ز حرمت کم نشد عمری زدم لاف سگی امّا چه حاصل چون مرا با این همه حقِّ وفا، خواری و ذلّت کم...
-
صد و بیست
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 02:49
هلاکم ساز گر بر خاطرت، باری ز من باشد که باشم من که بار خاطر یاری ز من باشد گذاریدم همآن جایی که میرم، برنداریدم نمیخواهم که بر دوش کسی، باری ز من باشد ز اشک ناامیدی برد مژگان، آب و میترسم که ناگه بر سر راه کسی، خاری ز من باشد به کویش گر ندارم صوت عشرت غم مخور «وحشی» مرا این بس که آنجا نالهی زاری ز من باشد
-
صد و نوزده
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 02:31
هر چند ناز کردی، نیازم زیاده شد دردم فزود و سوز و گدازم زیاده شد هر چند بیش کُشت به ناز و کرشمهام رغبت به آن کرشمه و نازم زیاده شد
-
صد و هجده
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 01:23
خواب آوَرَد افسانه و افسانهی عاشق هر کس که کند گوش، دگر خواب ندارد سیل مژه ترسم که تن از پای در آرد کاین سستبنا طاقت سیلاب ندارد
-
صد و هفده
شنبه 3 دیماه سال 1390 00:49
دگر آن شب است امشب که ز پی سحر ندارد من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد من و زخمِ تیزدستی که زد آن چنان به تیغم که سرم فتاده برخاک و تنم خبر ندارد همه زهر خورده پیکان، خورم و رطب شمارم چه کنم که نخل حرمان به از این ثمر ندارد ز لبی چنان که بارد شکرش ز شکرستان همه زهر دارد اما چه کند شکر ندارد به هوای باغ مرغان همه...
-
صد و شانزده
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 01:40
چه گویمت که چه با جانم اشتیاق نکرد چه کارها که به فرمودهی فراق نکرد زمانه وصل تو را، صد سبب مهیّا ساخت ولی چه سود که اقبالم اتّفاق نکرد هزار نقش وفاقم نمود ظاهر بخت ولیک باطن خود ساده از نفاق نکرد کلیددار عنایت وسیلهها انگیخت ولیک بخت بدم با تو هم وثاق نکرد چه ذوق از این همه تنگ شکر، که بخت گشود چو دفع تلخی هجر تو...
-
صد و پانزده
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 12:08
کِی دیدمش که قصد دل زار من نکرد ننشست با رقیبی و آزار من نکرد یک شمّه کار در فنّ ناز و کرشمه نیست کز یک نگاه چشم تو در کار من نکرد خندان نشست و شمع شبستان غیر شد رحمی به گریههای شب تار من نکرد
-
صد و چهارده
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 08:06
خوش آن نیاز که رفع حیا تواند کرد نگاه را به نگاه آشنا تواند کرد خوش آن غرور که وام دو صد جواب سلام به یک کرشمهی ابرو ادا تواند کرد خوش آن اَدا که هزاران هزار وعدهی ناز به نیمجنبش مژگان روا تواند کرد خوش است طرز اداهای خاص با «وحشی» خوش آن که پیروی طرز ما تواند کرد
-
صد و سیزده
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 07:49
کار خوبی نه به گفت دگران باید کرد هر چه فرمان بدهد حُسن چنان باید کرد تیغ تیز و دل بیرحم چرا داده خدا جوی خون بر در بیداد روان باید کرد گاه باشد که مروّت ندهد رخصت جور چون بود مصلحت ناز همآن باید کرد سنت ملت خوبی است که با صاحب عشق دوستی از دل و خصمی به زبان باید کرد گو زبان دردسر عاشق و معشوق مده چیست پوشیده از...
-
صد و دوازده
شنبه 26 آذرماه سال 1390 12:15
جانان نظری کو ز وفا داشت ندارد لطفی که از این پیش به ما داشت ندارد رحمی که به این غمزدهاش بود نمانده است لطفی که به این بیسروپا داشت ندارد آن پادشه حسن ندانم چه خطا دید کآن لطف که نسبت به گدا داشت ندارد گر یار خبردار شود از غم عاشق جُوری که به این قوم روا داشت ندارد وحشی اگر از دیده رود خون عجبی نیست کآن گوشهی...
-
صد و یازده
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 08:31
به تنگ آمد دلم، یک خنجر کاری طمع دارد از آن مژگان قتّال این قدر یاری طمع دارد نهاده است از نکویانش بسی غمهای ناخورده از این خونخوار مردم هر که غمخواری طمع دارد سحر، گل خنده میزد بر شکایتگویی بلبل که این نادان مگر کز ما وفاداری طمع دارد؟ گناه گلفروشان چیست گو بلبل بنال از خود که یکجا بودن از یاران بازاری طمع...
-
صد و ده
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 07:39
بلای هجر و درد اشتیاق پیر کنعانی کسی داند که چون یوسف، عزیزی در سفر دارد کسی دارد خبر از اشک و آه گرم من «وحشی» که آتش در دل و داغ ندامت بر جگر دارد
-
صد و نه
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 10:56
دعاهای سحر گویند میدارد اثر، آری اثر میدارد اما کِی شب عاشق سحر دارد؟ ز هر کس بیشتر مهر تو دارم وین دلیلم بس که هر کس را فزونتر مِهر، حسرت بیشتر دارد
-
صد و هشت
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 11:01
خواهم آن عشق که هستی ز سر ما ببرد بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد خانه آتشزدگانیم ستم گو میتاز آن چه اندوخته باشیم به یغما ببرد شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند؟ پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنی ما چه داریم که از ما ببرد یا نبرد
-
صد و هفت
شنبه 19 آذرماه سال 1390 07:39
شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد در پس و پیش، هزاران شب یلدا ببرد دود آتشکده از کلبهی عاشق خیزد گر به کاشانهی خود، آتش موسا ببرد عشق چون بر سر کس حملهی بیداد آرد اوّلش قوّت بگریختن از پا ببرد هر که را بر در نازکبدنان خواند عشق دل و جانی که بُوَد ز آهن و خارا ببرد آن که سود سر بازار محبّت خواهد باید آنجا همه...
-
صد و شش
شنبه 12 آذرماه سال 1390 23:58
صبر ما پنجه مومی است چو عشق آرد زور پنجه گر ساخته باشند ز خارا ببرد گو تو خواهی، که گرانی ببرد بندیِ عشق کوه بر سر نهد و سلسله در پا ببرد دل من کیست که لطف از تو کند گستاخی بر دهانش زن اگر نام تمنّا ببرد پیش ما نیست از این جنس، بفرمای که ناز صبر و آرام ز دلهای شکیبا ببرد از تو ایمایی و از صیقلِ ابرو، میلی زنگ صد ساله...
-
صد و پنج
جمعه 11 آذرماه سال 1390 23:56
باده کو تا خرد این دعوی بیجا ببرد بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد خوش بهشتی است خرابات، کسی کان بگذاشت دوزخ حسرت جاوید ز دنیا ببرد ما و میخانه که تمکین گدایی در او شوکت شاهی اسکندر و دارا ببرد جام مِی، کشتی نوح است چه پروا داریم گر چه سیلاب فنا، گنبد والا ببرد جرعهی پیر خرابات بر آن رند، حرام که به پیش دگری دست...
-
صد و چهار
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 01:00
من و ردّ و قبول بزم سلطانی که دربانش به صد خواری کند بیرون، به صد عزّت درون آرد به جرم عشق در بند یکی سلطان بیرحمم که هرکس آید از دیوان او، فرمان خون آرد کمند جذبهی معشوق اگر در جان نیاویزد کسی پروانه را در آتش سوزنده چون آرد؟
-
صد و سه
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 10:27
خوش نیست هر زمان زدن از جور یار، داد ور نه ز دست توست مرا صد هزار داد
-
صد و دو
شنبه 5 آذرماه سال 1390 07:46
هجران؛ رفیق بخت زبون کسی مباد خصمی چنین دلیر به خون کسی مباد آن گریههای شوق که غلتید کوه از او سیل بنای صبر و سکون کسی مباد «وحشی» هزار بادیه دورم ز کعبه کرد این بخت بد که راهنمون کسی مباد
-
صد و یک
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 17:01
هرگزم یارب از آن دیدار مهجوری مباد این نگاه دور را از روی او دوری مباد من کجا و رخصت آن بزم، دانم جای خویش دیگران هم رخصت ار خواهند دستوری مباد چشم غارتکرده را صعب است از دیدار دوخت هیچ عاشق را الهی هرگز این کوری مباد
-
صد
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 18:16
نوید آشنایی میدهد چشم سخنگویت گرفته انس گویا نرمیای با تندی خویت بمیرم پیش آن لب، این چنین گاهی تبسّم کن به حمدالله که دیدم بیگره، یک بار ابرویت به رویت مردمان دیده را هست آن چنان میلی که ناگه میدوند از خانه بیرون تا سر کویت شرابی خوردهام از شوق و زور آورده میترسم که بردارد مرا ناگاه و بیخود آورد سویت ز آتش،...
-
نود و نه
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 07:44
تو منکری و لیک، به من مهربانیات میبارد از ادای نگاه نهانیات نازم کرشمه را که صدم نکته حل نمود بیمنّت موافقت و همزبانیات ای شاهباز دوری ما از تو لازم است گنجشک را چه زهرهی هم آشیانیات؟ جنبیدت این هوس ز کجا ای نهال لطف؟ کی اوفتاد رغبت میوه فشانیات؟ شاخ گلی کجاست به این پاکدامنی؟ بیهوده سالها نکنم باغبانیات صد...
-
نود و هشت
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 07:53
گرم آمد و بر آتش شوقم نشاند و رفت آتش به جای آب ز چشمم فشاند و رفت آمد چو باد و مضطربم کرد هم چو برق وز آتشم زبانه به گردون رساند و رفت
-
نود و هفت
شنبه 28 آبانماه سال 1390 07:58
ز پیش دیده تا جانان من رفت تو پنداری که از تن جان من رفت اگر خود همره جانان نرفتم ولی فرسنگها افغان من رفت سر و سامان مجو از من چو رفتی تو چون رفتی سر و سامان من رفت چه دید از من که چون بر هم زدم چشم چو اشک از دیدهی گریان من رفت از آن پیچم به خود چون مار، «وحشی» که گنج کلبهی ویران من رفت
-
نود و شش
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 00:12
از پی بهبود درد ما، دوا سودی نداشت هر که شد بیمار درد عشق، بهبودی نداشت جای خود در بزم خوبان، شمعسان چون گرم کرد آن که اشک گرم و آه آتشآلودی نداشت
-
نود و پنج
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 00:35
از عرض نیازم چه بلا بیخبرش داشت آن نازِ نگهدزد که پاسِ نظرش داشت فریاد که هر طایر فرخنده که دیدم صیّاد ز مرغان دگر، بستهترش داشت بلبل گله میکرد ز گل دوش به صد رنگ گل بود که هر دم به زبان دگرش داشت این عشق بلایی است، شنیدی که چهها دید یعقوب که دل در کف مهر پسرش داشت بر هر که شنیدم که غضب کرد زمانه دیدم که به زندان...
-
نود و چهار
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 01:41
ز هر دری که نهد حُسن، پای ناز برون بر آستانهی آن در، سرِ نیازی هست اگر مکلف عشقی سر نیاز بنه که هر که هست به کیش خودش نمازی هست چو نیک درنگری عشق ما مجازی نیست حقیقتی پس هر پردهی مجازی هست میان عاشق و معشوق کی دویی گنجد برو برو! که تو پنداری امتیازی هست
-
نود و سه
شنبه 21 آبانماه سال 1390 01:05
تو جفا کن که از این سوی، وفاداری هست طاقت و صبر مرا حوصلهی خواری هست با دلم هر چه توان کرد، بکُن تا بکِشد کز من و جان منش نیز مددکاری هست میخرم مایهی هر شکوه به صد شکر ز تو من خریدار، گرت جنس دلآزاری هست ما به دامان تو نازیم که پاک است چو گل ور نه در شهر بسی لعبت بازاری هست شکر جورش کن و خشنودی او جو «وحشی» که...
-
نود و دو
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 02:42
شکفتگیش چو هر روز نیست حالی هست اگر غلط نکنم از مَنَش ملالی هست ز رشک قُرب من ای مدّعی خلاص شدی تو را نوید که بر خاطرش خیالی هست به رخصت تو که رفتیم و درد سر بردیم تو را ملالی و ما را هم انفعالی هست تو بدمزاج چه بیاعتدال و بدخویی طبیعتی و مزاجی و اعتدالی هست سفارش دل خود با تو این زمان گفتم ز گریه روز وداع توام...