-
شصت و یک
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 02:59
ای مدّعی از طعن تو ما را چه ملال است؟ با ردّ و قبول تو چه نقص و چه کمال است؟ گیرم که جهان، آتش سوزنده بگیرد بیآب شود جوهر یاقوت؟ محال است اینجا سر بازارچهی لعلفروشی است مگشا سر صندوق که پُر، سنگ و سفال است مارا به هما، دعوی پرواز بلند است باری تو چه مرغی و کدامت پر و بال است؟ با بلبل خوشلهجهی این باغ، چه لافد؟...
-
شصت
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 01:55
آن کس که مرا از نظر انداخته، این است این است که پامال غمم ساخته، این است شوخی که برون آمده شب، مست و سرانداز تیغم زده و کُشته و نشناخته، این است ماهی که بود پادشه خیل نکویان این است که از ناز، قد افراخته، این است «وحشی» که به شترنج غم و نرد محبت یکباره متاع دل و دین باخته، این است
-
پنجاه و نه
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 01:55
خود رنجم و خود صلح کنم، عادتم این است یک روز تحمل نکنم، طاقتم این است بر خنجر الماس نهادم ز تو پهلو آسودهدلا! بین که ز تو راحتم این است جایی که بود خاک به صد عزّت سرمه بیقدرتر از خاک رهم، عزّتم این است با خاک من آمیخته خونابهی حسرت زین آب سرشتند مرا، طینتم این است میلم همه جایی است که خواری همه آنجاست با خصلت ذاتی...
-
پنجاه و هشت
جمعه 18 شهریورماه سال 1390 03:24
آن که بی ما دید بزم عیش و در عشرت نشست گو مهیا شو که میباید به صد حیرت نشست آمدم تا روبم و در چشم نومیدی زنم گرد حرمانی که بر رویم در این مدّت نشست مسند خواری بیارایید پیش تخت ناز زآن که خواهیم آمد و دیگر به صد عزّت نشست
-
پنجاه و هفت
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 02:16
از تو هماین تواضع عامی مرا بس است در هفتهای، جواب سلامی مرا بس است نی صدر وصل خواهم و نی پیشگاه قُرب همراهی تو، یکدوسه گامی مرا بس است خُمخانهای نمیطلبم از شراب وصل یک قطرهی بازماندهی جامی مرا بس است
-
پنجاه و شش
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 01:55
ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدهست ذرهای در سایهی خورشید تابان آمدهست بیزبان مرغی که در کنج قفس دم بسته بود صد زبان گردیده و سوی گلستان آمدهست تا به کی این رمز و ایما؟ این معمّا تا به چند؟ چند دردسر دهم کاین آمدهست، آن آمدهست؟
-
پنجاه و پنج
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 02:27
خوش صید غافلی به سر تیر آمدهست زه کن کمان ناز که نخجیر آمدهست روزی به کار تیغ تو آید، نگاه دار این گردنی که در خم زنجیر آمدهست کو عشق تا شوند همه معترف به عجز اول خرد که از پی تدبیر آمدهست عشقی که ما دو اسبه از او میگریختیم این است کآمدهست و عنانگیر آمدهست بیلطفیای به حال تو دیدم که سوختم «وحشی» بگو که از تو...
-
پنجاه و چهار
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 08:11
آن دولتی که میطلبیدیم دربهدر پرسیده راه خانه و خود بر در آمدهست ای سینهی زنگبسته! دلی داشتی، کجاست؟ آیینهات بیار که روشنگر آمدهست از من دهید مژده به مرغ شکّرپرست کاینک ز راه، قافلهی شکّر آمدهست «وحشی»! تو هرگز این همه شادی نداشتی گویا دروغهای مَنت باور آمدهست
-
پنجاه و سه
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 07:34
هنوز عاشقی و دلرباییای نشدهست هنوز زوری و زورآزماییای نشدهست هنوز نیست مشخص که دل پیش چه کسی است؟ هنوز مبحث قید و رهاییای نشدهست دل ایستاده به دریوزهی کرشمه، ولی هنوز فرصت عرض گداییای نشدهست همین تواضع عام است حُسن را با عشق میان ناز و نیاز آشنایی نشدهست نگه، ذخیرهی دیدار گو بنه امروز که هست فرصت و طرح...
-
پنجاه و دو
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 07:53
از نظرافتادهی یاریم، مدّتها شدهست زخمهای تیغ استغنا، جراحتها شدهست پیش از این با ما دلی ز آیینه بودش صافتر آهی از ما سر زدهست و این کدورتها شدهست چشم من، گستاخبین، آن خوینازک، زودرنج تا نگاهم آن طرف افتاده، صحبتها شدهست زین طرف «وحشی»، یکی صد گشته پیوند امید گر چه زان جانب به کلّی قطع نسبتها شدهست
-
پنجاه و یک
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 09:21
بگذران دانسته از ما گر ادایی سر زده است بوده نادانسته گر از ما خطایی سر زده است آخر ای صاحبمتاع حُسن، این دشنام چیست؟ در سر دریوزه، گر از ما دعایی سر زده است التفات ابر رحمت نیست ور نه بر درت تخم مِهری کِشتم و شاخ وفایی سر زده است ابر رحمت گر نبارد گو سمومش خود مسوز بعد صد خونِ جگر، کاین جا گیایی سر زده است هست...
-
پنجاه
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 12:28
این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست من بودم و دل بود و کناری و فراغی این عشق کجا بود که ناگه به میان جست گردن بنه ای بستهی زنجیر محبّت کز زحمت این بند به کوشش نتوان جست گفتم که مگر پاسِ تفِ سینه توان داشت حرفی به زبان آمد و آتش ز دهان جست
-
چهل و نه
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 10:05
بگذشت دور یوسف و دوران حُسن توست هر مصرِ دل که هست به فرمان حُسن توست
-
چهل و هشت
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 09:26
وداع جان و تنم، استماع رفتن توست مرو که گر بروی خون من به گردن توست به کشوری که کس از دوستی نشان ندهد مرو مرو که نه جای تو، جای دشمن توست
-
چهل و هفت
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 09:55
بهر دلم که دردکِش و داغدار توست داروی صبر باید و آن در دیار توست یک بار نام من به غلط بر زبان نراند ما را شکایت از قلم مُشکبار توست بر پارهکاغذی دو سه مدّی توان کشید دشنام و هر چه هست، غرض یادگار توست تو بیوفا چه باز فراموشپیشهای بیچاره آن اسیر که امیدوار توست هان این پیام وصل که اینک روانه است جانم به لب رسیده...
-
چهل و شش
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 09:58
گِرد آن خانه بگردم که در او خلوت توست سگِ طالع شَوَمش، کیست که همصحبت توست؟ چشم ما را نرسد بیشتر از بام و دری ای خوشا دولت آن دیده که بر طلعت توست وه چه بام است که جاروبکشش دیدهی من جانِ من، بندهی آن پای که در خدمت توست
-
چهل و پنج
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 01:54
به جور، ترک محبّت، خلاف عادت ماست وفا، مصاحب دیرینهی محبّت ماست تو و خلاف مروّت، خدا نگه دارد به ما جفای تو از بخت بیمروّت ماست بسا گدا به شهان، نردِ عشق باختهاند به ما مخند که این رسمِ بد، نه بدعت ماست به دیگری نگذاریم، مردهایم مگر نشان تیر تغافل شدن که خدمت ماست تویی که عزّت ما میبری به کممحلی و گر نه خواری...
-
چهل و چهار
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 02:55
میکشیدند ملایک همه چون سُرمه به چشم هر غباری که تو را از سُم توسن برخاست
-
چهل و سه
شنبه 29 مردادماه سال 1390 04:33
در دل همآن محبّت پیشینه باقی است آن دوستی که بود در این سینه باقی است از ما فروتنی است بِکِش تیغ انتقام بر خاطر شریفت اگر کینه باقی است
-
چهل و دو
جمعه 28 مردادماه سال 1390 03:21
مِی هست و اعتدالِ هوا هست و سبزه هست چیزی که نیست صحبت یارانِ جانی است یاری به دست آر موافق، تو «وحشیا» کآن یار، باقی است و خود این جمله فانی است
-
چهل و یک
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 04:10
یار ما، بیرحم یاری بوده است عشق او با صعب کاری بوده است لطف او نسبت به من این یکدو سال گر شماری، یکدو باری بوده است تا به غایت ما هنر پنداشتیم عاشقی، خود عیب و عاری بوده است لیلی و مجنون به هم میبودهاند پیش از این، خوشروزگاری بوده است میشنیدم من که این «وحشی» کسی است او عجب بیاعتباری بوده است
-
چهل
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 05:48
امروز، ناز، عذر جفاهای رفته خواست عذری که او نخواست، تبسّم، نهفته خواست من بندهی نگه که به صد شرح و بسط گفت حرف عنایتی که تبسّم، نگفته خواست لطف آمد و تلافی صدساله میکند خشم ارچه کرد هر چه در این یک دو هفته خواست شکر خدا را که مُرد به بیداریِ فراق «وحشی»! کسی که دیدهی بخت تو، خفته خواست
-
سی و نه
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 04:14
خوار میکُن، زار میکُش، منّتت بر جان ماست خواریِ ظاهر، گواهِ عزّت پنهان ماست چشم ظاهربین بر آزار است وای ار بنگرد این گلستانها که پنهان، زیر خارستان ماست تَرک ما کردی و مهر و لطف، بیعت با تو کرد ناز و استغنا ولی همعهد و همپیمان ماست بیرضای ماست سویت آمدن، از ما مرنج این نه جرم ما، گناهِ پای نافرمان ماست تلخ...
-
سی و هشت
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 03:09
دلیریای که دلم کرد و میزند در صلح به اعتماد نگههای رغبتآمیز است مریضِ طفلمزاجند عاشقان، ور نه علاج رنج تغافل، دو روز پرهیز است رقیب! عزت خود گو مبر که بر در عشق حریف کوهکنی نیست آن که پرویز است به ذوقِ جُستن فرهاد میرود گلگون تو این مبین که عنان بر عنان شبدیز است
-
سی و هفت
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 03:32
به اعتماد کس ای غنچه راز دل مگشای که بلبل تو به زاغ و زغن همآواز است نه زخم ماست هماین از کمان دشمن و بس که دوست نیز کمانساز و ناوکانداز است زمان قهقههی کبک، خوش دراز کشید مجال گریهی خونین و چنگَلِ باز است
-
سی و شش
شنبه 22 مردادماه سال 1390 08:39
در عشق اگر بادیهای چند کنی طی بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است عشق است که سر در قدم ناز نهاده حُسن است که میگردد و جویای نیاز است این زاغِ عجب چیست که کبک دریاش را رنگینی منقار ز خون دل باز است؟ این مهرهی مومی که دل ماست چه تابد با برق جنون کآتش یاقوتگداز است «وحشی»! تو برون ماندهای از سعی کم خویش ور نه...
-
سی و پنج
جمعه 21 مردادماه سال 1390 01:13
آن که در باغ دلم ریشه فرو برده ز نو گرچه نوخیز نهالی است، سراپا ثمر است توتی ما که به غیر از قفس تنگ ندید این زمان بالفشان بر سر تُنگ شکر است بشتابید و به مجروح کهن مژده برید که طبیب آمد و در چارهی ریشِ جگر است
-
سی و چهار
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 09:34
در رهِ پُر خطرِ عشق بُتان، بیمِ سر است بر حذر باش در این راه که سر در خطر است پیش از آن روز که میرم، جگرم را بشکاف تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است چه کنم با دل خودکام بلادوست که او میرود بیشتر آن جا که بلا، بیسپر است چند گویند به «وحشی» که نهان کن غم خویش از که پوشد غم خود چون همه کس را خبر است
-
سی و سه
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 11:57
لطف پنهانی او در حق من بسیار است گر به ظاهر سخنش نیست، سخن بسیار است فرصت دیدن گل، آه! که بسیار کم است و آرزوی دل مرغان چمن بسیار است دل من در هوس سرو و سمنرخساری است ور نه برطرف چمن، سرو و سمن بسیار است «وحشی» از من مَطَلب صبر بسی در غم دوست اندکی گر بُوَدم صبر ز من بسیار است
-
سی و دو
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 11:38
یاد او کردم ز جان صد آهِ دردآلود خاست خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل، دود خاست دوش در مجلس به بوی زلف او آهی زدم آتشی افتاد در مِجمر که دود از عود خاست از سرود درد من در بزم او افتاد شور نِی ز درد من بنالید و فغان از رود خاست