شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

سی‌صد و بیست و هفت

ز کویت رخت بربستم، نگاهی زادِ راهم کن
به تقصیر عنایت، یک تبسم، عذرخواهم کن

ره آوارگی در پیش و از پی دیده‌ی حسرت
وداعی نام نه این را و چشمی بر نگاهم کن

ز کوی او که کار پاسبان کعبه می‌کردم
خدایا بی‌ضرورت گر رَوَم، سنگ سیاهم کن

بخوان ای عشق، افسونی و آن افسون بِدَم بر من
مرا بال و پری دِه، مرغ آن پروازگاهم کن

به کنعانم مبر ای بخت، من یوسف نمی‌خواهم
ببر آن‌جا که کوی اوست در زندان و چاهم کن

ز صد فرسنگ از پشت حریفان جسته پیکانم
مرو نزدیک او «وحشی» حذر از تیر آهم کن

سی‌صد و بیست و شش

می‌یابم از خود حسرتی، باز از فراق کیست این؟
آماده‌ی صد گریه‌ام از اشتیاق کیست این؟

ای شحنه‌ی بی‌جرم‌کُش! این سر که در خون می‌کشی
گفتی که می‌آویزمش از پیش طاق کیست این؟

وصلی نمودی ای فلک، پوشیده صد هجران در او
تو خود موافق گشته‌ای کار نفاق کیست این؟

هجر این چون‌این نزدیک و تو در صحبت فارغ‌دلی
«وحشی» دلیرت یافتم از اتفاق کیست این؟