گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
دل پر حسرت از کوی تو برگردیدم و رفتم
نشد پابوس روزی، آستان بوسیدم و رفتم
میسّر چون نشد «وحشی» که بینم خلوت وصلش
به حسرت بر در و دیوار کویش دیدم و رفتم
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 ساعت 01:27 ب.ظ
نه من از تو مِهر خواهم نه تو بگذری ز کین هم
نه تو راست این مروت نه مراست چشم این هم
چه بهانه ساخت دیگر به هلاک بیگناهان
که تعرض است بر لب گرهیست بر جبین هم
به میان جنگ و صلحت من و دست و آن دعاها
که ز آستین بر آید نه رود به آستین هم
نه همین فلک خجل شد ز کف نیاز عشقم
که ز سجدههای شوقم شده منفعل زمین هم
برسان ز خرمن خود مددی به بینصیبان
که نه خرمن تو ماند نه هجوم خوشهچین هم
چه متاع رستگاری بودم ز سجدهی بت
که ذخیرهای نبردم ز نگاه واپسین هم
ز تو خوشنماست «وحشی» ره و رسم زهد و رندی
که دلیست حقشناس و نظری خدایبین هم
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 ساعت 02:33 ق.ظ
ما اجنبی ز قاعدهی کار عالمیم
بیهودهگرد کوچه و بازار عالمیم
دیوانهطینتیم زر و سنگ ما یکیست
اینیم اگر عزیز و گر خوار عالمیم
با مرکز و محیط نداریم هیچ کار
هست این قدر که در خم پرگار عالمیم
ما مردمان خانهبهدوشیم و خوشنشین
نی زان گروه خانهنگهدار عالمیم
حک کردنی چو نقطهی سهویم بر ورق
ما خال عیب صفحهی رخسار عالمیم
با سینهی برهنه به شیران نهیم رو
انصاف نیست ور نه جگردار عالمیم
«وحشی» رسوم راحت و آزار با هم است
زین عادت بد است که آزار عالمیم
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 ساعت 03:59 ق.ظ
کاری مکن که رخصت آه سحر دهم
وین تندباد را به چراغ تو سر دهم
آبم ز جوی تیغ تغافل مده، مباد
نخلی شوم که خنجر الماس بر دهم
سیلی ز دیده خواهدم آمد دل شبی
اولیتر آنکه من همه کس را خبر دهم
کشتی نوح چیست چو توفان گریه شد؟
هر تخته زان سفینه به موجی دگر دهم
لرزد دلم که خانهی حُسنت کند سیاه
گر اندک اختیار به دود جگر دهم
افسردگی بس است که باد خزان شود
آه ار به بوستان جمال تو سر دهم
بیدادکیش من متنبه نمیشود
«وحشی» من این ندای عبث چند در دهم
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 ساعت 08:54 ق.ظ