-
سیصد و سی
سهشنبه 3 آذرماه سال 1394 00:22
دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو اگر با من رفیقی میروم آمادهی ره شو سبک باش ای صباح روز عشرت، بس گرانخیزی تو هم از حد درازی ای شب اندوه، کوته شو هنوز از شب همان پاس نخست است ای فلک ما را چه شد چون دیگران گو یک شب ما هم سحرگه شو
-
سیصد و بیست و نه
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1394 01:33
زینسان متاز ای سنگدل، ترسم بلغزد توسنات کز خون ناحقکُشتگان، گِل شد سرِ میدان تو
-
سیصد و بیست و هشت
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1394 00:43
ای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن آنچه او در کار من کردهست در کارش مکن هندوی چشم تو شد میبین خریدارانهاش اعتمادی لیک بر ترکان خونخوارش مکن گر چه تو سلطان حُسنی دارد او هم کشوری شوکت حُسنش مبر بیقدر و مقدارش مکن انتقام از من کِشد مپسند بر من این ستم رخصت نظارهاش ده منع دیدارش مکن جای دیگر دارد او شهباز اوج جان...
-
سیصد و بیست و هفت
جمعه 5 دیماه سال 1393 01:58
ز کویت رخت بربستم، نگاهی زادِ راهم کن به تقصیر عنایت، یک تبسم، عذرخواهم کن ره آوارگی در پیش و از پی دیدهی حسرت وداعی نام نه این را و چشمی بر نگاهم کن ز کوی او که کار پاسبان کعبه میکردم خدایا بیضرورت گر رَوَم، سنگ سیاهم کن بخوان ای عشق، افسونی و آن افسون بِدَم بر من مرا بال و پری دِه، مرغ آن پروازگاهم کن به کنعانم...
-
سیصد و بیست و شش
سهشنبه 2 دیماه سال 1393 11:14
مییابم از خود حسرتی، باز از فراق کیست این؟ آمادهی صد گریهام از اشتیاق کیست این؟ ای شحنهی بیجرمکُش! این سر که در خون میکشی گفتی که میآویزمش از پیش طاق کیست این؟ وصلی نمودی ای فلک، پوشیده صد هجران در او تو خود موافق گشتهای کار نفاق کیست این؟ هجر این چوناین نزدیک و تو در صحبت فارغدلی «وحشی» دلیرت یافتم از...
-
سیصد و بیست و پنج
سهشنبه 20 آبانماه سال 1393 01:10
قصوری نیست در بیگانگی اما نه هر وقتی نگه را با نگه در وقت فرصت آشنا میکن سر و جانست در راهت نه آخر سنگ و خاکست این به استغنات میرم گه نگاهی زیر پا میکن
-
سیصد و بیست و چهار
شنبه 3 آبانماه سال 1393 01:03
به دست آور بتی جانبخش و عیش جاودانی کن حیات خضر خواهی، فکر آب زندگانی کن ز اهل نشأه حرفی یاد دارم جان من بشنو نشین با شیشه همزانو و مِی را یار جانی کن دل مینای می باید که باشد صاف با رندان دگر هر کس که باشد گو چو ساغر سرگرانی کن به آواز دف و نی خاکبوس دیر میگوید بیا خاک در میخانه باش و کامرانی کن ز رنگآمیزی...
-
محل دقیق قبر «وحشی بافقی» پس از ۸۰ سال پیدا شد
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 00:07
در پی سفر خواهرزاده فرخی یزدی به شهر یزد، مسئولان اداره میراث فرهنگی و گردشگری این استان موفق به کشف محل دقیق خاکسپاری وحشی بافقی شدند. قبر این شاعر بزرگ، 80 سال پیش زیر نخستین خیابان شهر یزد مدفون شده بود. به گزارش CHN کمالالدّین یا شمسالدّین محمّد وحشی بافقی یکی از شاعران نامدار قرن 10 هجری قمری است که در شهر بافق...
-
سیصد و بیست و سه
یکشنبه 13 مهرماه سال 1393 00:08
زینسان که تند میگذرد خوشخرام من کی ملتفت شود به جواب سلام من
-
سیصد و بیست و دو
شنبه 22 شهریورماه سال 1393 00:44
گاهی نگاهی میکنی آن هم به چندین خشم و ناز گو کارها یکباره شو، این چشم هم بالا مکن
-
سیصد و بیست و یک
یکشنبه 2 شهریورماه سال 1393 01:05
به چندین گنج، رنج و محنت عالم نمیارزد چرا باید کشیدن رنج عالم؟ ترک راحت کن اگر خواهی که هر دشوار آسان بگذرد بر تو خدنگ جور گردون را لقب، سهم سعادت کن از این بیهمتان، خواریست حاصل اهل حاجت را اگر خواهی که خود را خوار سازی، عرض حاجت کن
-
سیصد و بیست
یکشنبه 11 خردادماه سال 1393 00:00
غنچه کِی خندد به روی بلبل شبزندهدار گر نیندازد نسیم صبح خود را در میان
-
سیصد و نوزده
چهارشنبه 7 خردادماه سال 1393 01:29
ای اجل از قید زندان غمم آزاد کن سعی دارد محنت هجران، تو هم امداد کن عیش خسرو چیست با شیرین به طرف جوی شیر رحم گو بر جان محنتدیدهی فرهاد کن ناقهی لیلی به سرعت رفت و از آشفتگی راه گم کردهست مجنون، ای جرس فریاد کن ای که یک دم فارغ از یاد رقیبان نیستی هیچ عیبی نیست ما را نیز گاهی یاد کن
-
سیصد و هجده
سهشنبه 6 خردادماه سال 1393 01:28
آمدم سر تا قدم در بند سودا همچونآن طوق در گردن همآن زنجیر در پا همچونآن رفته بودم ز آتش امید در دل شعلهها آمدم دلگرم از سوز تمنا همچونآن یار خسرو گشت شیرین و برید از کوهکن کوهکن ره میبرد در کوه خارا همچونآن پیش لیلی کیست تاگوید ز استیلای عشق بازگشت از کعبه مجنون رند و رسوا همچونآن
-
سیصد و هفده
پنجشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1393 00:59
پیش تو بسی از همه کس خوارترم من زان روی که از جمله گرفتارترم من روزی که نمانَد دگری بر سر کویت دانی که ز اغیار، وفادارترم من بر بیکسی من نگر و چارهی من کن زان کز همه کس، بیکس و بییارترم من «وحشی» به طبیب من بیچاره که گوید کامروز ز دیروز بسی زارترم من
-
سیصد و شانزده
دوشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1393 00:59
چه کم میگردد از حشمت بلاگردان نازم کن نگاهی چند نازآلوده در کار نیازم کن درخت میوهای داری صلای میوهای میزن ولی اندیشه از گستاخی دست درازم کن به هیچم میتوان کردن تسلی گر دلت خواهد نمیگویم که خاص از شیوههای دلنوازم کن حجابست اینکه خالی میکند پهلوی ما از تو به یک جانب فکن این شرم، و رفع احترازم کن
-
سیصد و پانزده
پنجشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1393 00:59
مرا چشم تو افکند از نظر اما نمیپرسی که جاسوس نگاه او چه میخواهد ز راه من برای حرمت خاک دَرَت این چشم میدارم که گردآلوده هر پایی نگردد سجدهگاه من به کِشت دیگران چون باری ای ابر حیا خواهم که گاهی قطرهای ضایع شود هم بر گیاه من رقیبا! پُر دلیری بر سر آن کوی و میترسم که تیغی در غلافست این طرف یعنی که آه من کمان شوق،...
-
سیصد و چهارده
دوشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1393 00:59
شد صرف، عمرم در وفا، بیداد جانان همچونآن جان باختم در دوستی، او دشمن جان همچونآن هر کس که آمد غیر ما، در بزم وصلش یافت جا ما بر سر راه فنا، با خاک یکسان همچونآن حالم مپرس ای همنشین، بیطُرّهی آن نازنین آشفته بودم پیش از این، هستم پریشان همچونآن «وحشی»! بسی شب تا سحر، بودم پریشان، دیده تر باقیست آن سوز جگر،...
-
سیصد و سیزده
جمعه 29 فروردینماه سال 1393 14:28
این چوناین گر جانب اغیار خواهی داشتن بعد از این خوش عاشق بسیار خواهی داشتن یک خریدار دگر ماندهست و گر این است وضع بیش از این هم گرمی بازار خواهی داشتن بندهی بسیار خواهی داشت در فرمان خویش گر چوناین پروای خدمتکار خواهی داشتن باغبانا! خار در راه تماشاچی منه دایم این گلها مگر بر بار خواهی داشتن؟ ضبط خود کن «وحشی»...
-
سیصد و دوازده
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 04:15
مرا با خار غم بگذار و گشت باغ و گلشن کن پی آرایش بزم حریفان، گُل به دامن کن تو شمع مجلسافروزی، من سرگشته پروانه مرا آتش به جان زن، دیگران را خانهروشن کن مکن نادیده وز من تند چون بیگانگان مگذر مرا شاید که جایی دیده باشی چشم بر من کن چو کار من نخواهد شد به کام دوستان از تو هلاکم ساز باری، فارغم از طعن دشمن کن ببین...
-
سیصد و یازده
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1393 04:45
رشک میبردند شهری بر من و احوال من کرد ضایع کار من، این بخت بیاقبال من طایری بودم من و غوغای بالافشانیای چشم زخمی آمد و بشکست بر هم بال من بخت بد این رسم بد بنهاد و رنجاند از مَنَت ور نه کس هرگز نمیرنجیده از افعال من گشتهام آواره صد منزل ز ملک عافیت میدواند هم چونآن بخت بد از دنبال من
-
سیصد و ده
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 01:32
مکُن مکُن، لب مارا به شِکوه باز مکن زبان کوته ما را به خود دراز مکن پُر است شهر ز ناز بتان، نیاز کم است مکَُن! چونآن که شوم از تو بی نیاز، مکن
-
سیصد و نه
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1392 02:09
من اگر این بار رفتم، رفتم آزارم مکن این تغافلهای بیش از پیش، در کارم مکن پای برگشتن نخواهم داشت، خواهم رفت و ماند در تماشاگاه دیگر، نقش دیوارم مکن بنده میخواهی؟ ز خدمتکار خود غافل مباش میشود ناگه کسی دیگر خریدارم، مکن من که مستم مجلست گر هست و میر مجلسی بزم خود افسرده خواهی کرد، هشیارم مکن عزت سگ هست در کوی تو،...
-
سیصد و هشت
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1392 23:17
هست هنوز ماه من، چشم و چراغ دیگران سبزهی او هنوز به از گل باغ دیگران خلق، روان به هر طرف بهر سراغ یار من بیهده من چرا روم بهر سراغ دیگران؟ رسته گلم ز بام و در، جای دگر چرا روم؟ با گل خود چه میکنم سبزهی باغ دیگران «وحشی» از او علاج کن سوز درون خویش را فایده چیست سوختن از تف داغ دیگران
-
سیصد و هفت
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1392 23:12
آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن اینک اینک عشق میآید به شور انگیختن هر که را کحل محبت چشم جان روشن نساخت روز حشرش همچونآن خواهند کور انگیختن رسم بزم ماست دود از دل بر آوردن نخست سوختن چون عود و از مجمر بخور انگیختن دست کردن در کمر با عشق، کاری سهل نیست فتنهای نتوان ز بهر خود به زور انگیختن
-
سیصد و شش
سهشنبه 19 آذرماه سال 1392 23:25
من این تار نگه را حلقهحلقه میکنم اما شکاری را که من دیدم زیاد است از کمند من
-
سیصد و پنج
سهشنبه 19 آذرماه سال 1392 00:14
به دل، دیرینبنایی بود کندم به جای او ز نو طرحی فکندم خریدارانه چشمی دید سویم نگفت اما هنوز از چون و چندم قبولی زان نگه مییابم ای بخت بسوزان بهر چشم بد، سپندم نگهبانت به سوی فتنه و ناز فریبم میدهند و میبرندم ره پر تیغ و تیر غمزه پیش است خداوندا نگه دار از گزندم برو «وحشی» تو صید زلف او باش که من جای دگر سر در کمندم
-
سیصد و چهار
دوشنبه 4 آذرماه سال 1392 02:07
در بزم وصل اگر چه هماین در میان منم چون نیک بنگری ز همه بر کران منم رنگی ز گل ندارم و بویی ز یاسمن آری کلیددار در بوستان منم معلوم، مهربانی اهل هوس که چیست بشنو سخن که عاشقم و مهربان منم ای گل اگر به گفتهی «وحشی» عمل کنی صد ساله نو بهار خزان را ضمان منم
-
سیصد و سه
شنبه 2 آذرماه سال 1392 23:22
چو دیدم خوار خود را، از در آن بیوفا رفتم رسد روزی که قدر من بداند حالیا رفتم بر آن بودم که در راه وفایش عمرها باشم چو میدیدم که از حد میبرد جور و جفا رفتم دلم گر آید از کویش برون آگه کنید او را که گر خواهد مرا، من جانب شهر وفا رفتم
-
سیصد و دو
جمعه 1 آذرماه سال 1392 00:30
یک همدم و همنفس ندارم میمیرم و هیچکس ندارم گویند بگیر دامن وصل میخواهم و دسترس ندارم دارم هوس و نمیدهد دست آن نیست که این هوس ندارم گفتی گلهای ز ما نداری دارم گله از تو پس ندارم «وحشی» نروم به خواب راحت تا تکیه به خار و خس ندارم