چون طفل اشک، پردهدر راز نیستم
از من مپوش راز که غمّاز نیستم
در انتظار اینکه مگر خوانَدَم شبی
یک شب نشد که گوش بر آواز نیستم
بیخود مرا حکایت او چیست بر زبان
گر در خیال آن بت طنّاز نیستم
در بزم عشق، نرد مرادی نمیزدم
زان رو که چون رقیب، دغاباز نیستم
گر تَرک خانمان نکنم از برای تو
«وحشی»ِ رند خانهبرانداز نیستم