شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و هشتاد و یک

در آن مجلس که او را هم‌دم اغیار می‌دیدم
اگر خود را نمی‌کُشتم بسی آزار می‌دیدم

چه بودی گر منِ بیمار، چندان زنده می‌بودم
که او را بر سر بالین خود یک بار می‌دیدم

به من لطفی نداری ور نه می‌کردی صد آزارم
که می‌ماندم بسی تا من تو را بسیار می‌دیدم

به مجلس کاش از من غیر می‌شد آن قدر غافل
که یک ره بر مراد خویش، روی یار می‌دیدم

عجب گر زنده ماند شمع‌سان تا صبح‌دم «وحشی»
که امشب ز آتش دل کار او دشوار می‌دیدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد