گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من
روزی که نمانَد دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار، وفادارترم من
بر بیکسی من نگر و چارهی من کن
زان کز همه کس، بیکس و بییارترم من
«وحشی» به طبیب من بیچاره که گوید
کامروز ز دیروز بسی زارترم من
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1393 ساعت 12:59 ق.ظ
چه کم میگردد از حشمت بلاگردان نازم کن
نگاهی چند نازآلوده در کار نیازم کن
درخت میوهای داری صلای میوهای میزن
ولی اندیشه از گستاخی دست درازم کن
به هیچم میتوان کردن تسلی گر دلت خواهد
نمیگویم که خاص از شیوههای دلنوازم کن
حجابست اینکه خالی میکند پهلوی ما از تو
به یک جانب فکن این شرم، و رفع احترازم کن
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1393 ساعت 12:59 ق.ظ
مرا چشم تو افکند از نظر اما نمیپرسی
که جاسوس نگاه او چه میخواهد ز راه من
برای حرمت خاک دَرَت این چشم میدارم
که گردآلوده هر پایی نگردد سجدهگاه من
به کِشت دیگران چون باری ای ابر حیا خواهم
که گاهی قطرهای ضایع شود هم بر گیاه من
رقیبا! پُر دلیری بر سر آن کوی و میترسم
که تیغی در غلافست این طرف یعنی که آه من
کمان شوق، پر زور است و تیرانداز، دیوانه
خدنگی گر نشیند بر کسی نبوَد گناه من
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1393 ساعت 12:59 ق.ظ
شد صرف، عمرم در وفا، بیداد جانان همچونآن
جان باختم در دوستی، او دشمن جان همچونآن
هر کس که آمد غیر ما، در بزم وصلش یافت جا
ما بر سر راه فنا، با خاک یکسان همچونآن
حالم مپرس ای همنشین، بیطُرّهی آن نازنین
آشفته بودم پیش از این، هستم پریشان همچونآن
«وحشی»! بسی شب تا سحر، بودم پریشان، دیده تر
باقیست آن سوز جگر، وان چشم گریان همچونآن
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1393 ساعت 12:59 ق.ظ