گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
تا به آخر نَفَسم، تَرک تو در خاطر نیست
عشق؛ خود نیست اگر تا نَفسِ آخر نیست
عیب مجنون مکن ای منکر لیلی که ز دور
حالتی هست که آن بر همه کس ظاهر نیست
مجتبیٰ فرد
جمعه 29 مهرماه سال 1390 ساعت 02:46 ب.ظ
طایر بستانپرستم لیکنم پر، باز نیست
گلشنم نزدیک امّا رخصت پرواز نیست
در قفس گر ماند بلبل، باغِ عِیشَت تازه باد
رونق گلزار از مرغ نواپرداز نیست
دهشتم در سنگلاخ هجر فرماید درنگ
ور نه شوقم جز به راه وصل، توسنتاز نیست
صَعوهی کمزَهرهام من، وین دلیری از کجا
رخصت پروازم اندر صیدگاهِ باز نیست
میر مجلس را چه بگشاید ز من جز دردسر
زآن که چنگ من به قانون حریفان، ساز نیست
آنکه مَنمَن شیشه دارد بار، سود آن گه کند
کو بساط خود نهد جایی که سنگانداز نیست
در بیان حال خود «وحشی» سخن، سربسته گفت
نکتهدان داند که هر کس مَحرمِ این راز نیست
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 ساعت 02:20 ق.ظ
چه لطفها که در این شیوهی نهانی نیست
عنایتی که تو داری به من بیانی نیست
به هر که خواه، نشین گر چه این نه شیوهی توست
که از تو در دل ما راهِ بدگمانی نیست
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 ساعت 04:11 ق.ظ
یک التفات ز فرماندهان نازم نیست
ز دور رخصت یک سجدهی نیازم نیست
منه به گوشهی طاق بلند استغنا
کلید وصل، که دستی چنان درازم نیست
خلاف عادت پروانه خواهد از من شمع
و گرنه ز آتش سوزنده احترازم نیست
صلاح کار در انکار عشق بینم لیک
تحمّلی که بُوَد پردهپوش رازم نیست
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 25 مهرماه سال 1390 ساعت 08:53 ق.ظ
جز غیر کسی همره آن عربدهجو نیست
بد میرود این راه و روش، هیچ نکو نیست
دوری نگزیند ز رقیبان سرِ مویی
با ما کششِ خاطر او یک سر مو نیست
پیش تو سبب چیست که ما کم ز رقیبیم؟
آیین وفاداریِ ما خود کم از او نیست
گویی سخن از مِهر به هر بی ره و رویی
هیچت ز همآوازی این طایفهرو نیست
زین در برود گر غرضت رفتن «وحشی» است
حاجت به تغافلزدن و تندیِ خو نیست
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 ساعت 12:19 ب.ظ
وقت برقع ز رخ کشیدن نیست
رخ بپوشان که تاب دیدن نیست
بر من خسته بین و تند مران
که مرا قوّت دویدن نیست
من خود از حیرت تو خاموشم
حاجت منع و لب گزیدن نیست
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 ساعت 09:08 ق.ظ
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد
آزردهدلان را سر گلگشت چمن نیست
از آتش سودای تو و خار جفایت
آن کیست که با داغ نو و ریش کهن نیست
بسیار ستمکار و بسی عهدشکن هست
اما به ستمکاری آن عهدشکن نیست
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 ساعت 08:06 ق.ظ
در صلات عاشقان، دوری و تنهایی است رکن
گو قضا کن طاعت خود هر که اینش کیش نیست
بر سر خوانند نزدیکان ولیکن لطف شاه
منتظر جز بر ره دریوزهی درویش نیست
انگبین، زهر هلاک توست، با دوری بساز
ای مگس! مرگ تو در نوش است اندر نیش نیست
دلبران؛ «وحشی»، حکیمانند، ضایع کِی کنند؟
مرهم خود را بر آن دل کز محبت ریش نیست
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 18 مهرماه سال 1390 ساعت 08:08 ق.ظ
سوز تب فراق تو، درمانپذیر نیست
تا زندهام چو شمع از اینم گزیر نیست
هر درد را که مینگری هست چارهای
درد محبّت است که درمانپذیر نیست
هیچ از دل رمیدهی ما کس نشان نداد
پیدا نشد عجب که به دامی اسیر نیست
بر من کمان مَکش، که از آن غمزهام هلاک
بازو مساز رنجه که حاجت به تیر نیست
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 17 مهرماه سال 1390 ساعت 07:43 ق.ظ
وصلم میسّر است ولی بر مراد نیست
بر دل نَهم چه تهمت شادی که شاد نیست
غم میفروخت لیک به اندازه میفرست
یک دل درون سینهی ما خود زیاد نیست
جایی هنوز نیست به ذوق دیار عشق
هر چند ظلم هست و ستم هست و داد نیست
ای بیوفا برو که بر این عهدهای سست
نِی اندک اعتماد که هیچ اعتماد نیست
رو ، رو که «وحشی» آن چه کشید از تو سستعهد
ما را به خاطر است، تو را گر به یاد نیست
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 ساعت 01:26 ق.ظ
مست آمدی که موجب چندین ملال چیست؟
هشیار چون شوی به تو گویم که حال چیست
خنجر کِشی که ما ز تو قطع نظر کنیم!
کِی میبُریم از تو ، تو را در خیال چیست؟
از دشت هجر میرسم، آگاهیام دهید
وضع نشست و خاست به بزم وصال چیست؟
«وحشی» مپرس مسألهی عاشقی ز من
مفتی منم به دین محبّت، سؤال چیست؟
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 ساعت 01:18 ق.ظ
خندهات بر ما و بر داغِ دل درمانده چیست؟
گریهات بر حال ما گر نیست، باری خنده چیست؟
از نکوخواهی است با او پند مهرآمیز من
ور نه از این گفتوگو، سود و زیان بنده چیست؟
سال نو آمد، غم بیهوده خوردن خوب نیست
مِی بخور «وحشی»، خدا داند که در آینده چیست؟
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 ساعت 02:31 ق.ظ
چون به ما زین بتر شوی که شدی
غرض مردم غرضگو چیست؟
باز این عتاب و شیوهی عاشقگداز چیست؟
بر ابرو این همه گره نیمباز چیست؟
ما خود بسوختیم در اوّل، نگاه گرم
این شعلهی تغافل طاقتگداز چیست؟
«وحشی» همیشه راز تو، فاش از زبان توست
باز این سخنگزاری و افشای راز چیست؟
قدر اهلِ درد، صاحبدرد، میداند که چیست
مردِ صاحبدرد، دردِ مرد، میداند که چیست
هر زمان در مجمعی گَردی، چه دانی حال ما
حال تنهاگرد، تنهاگرد، میداند که چیست
رنج آنهایی که تخم آرزویی کِشتهاند
آن که نخل حسرتی پَرورد میداند که چیست
آتش سردی که بگدازد درون سنگ را
هر که را بوده است آه سرد، میداند که چیست
بازی عشق است کاین جا عاقلان در شش درند
عقل کی منصوبهی این نَرد میداند که چیست
قطرهای از بادهی عشق است، صد دریای زهر
هر که یک پیمانهای زین مِی خورد، میداند که چیست
«وحشی» آن کس را که خونی چند رفت از راه چشم
علّت آثار روی زرد میداند که چیست
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 ساعت 08:49 ق.ظ
کو چنان یاری که داند قدر اهل درد چیست؟
چیست عشق و کیست مردِ عشق و دردِ مرد چیست؟
گُلشن حُسنی ولی بر آه سرد ما مخند
آه اگر یابی که تأثیر هوای سرد چیست
ای که میگویی نداری شاهدی بر درد عشق
جان غمپرورد و آهِ سرد و رویِ زرد چیست؟
آن که میپرسد نشان راحت و لذّت ز ما
کاش پرسد اوّل این معنی که خواب و خورد چیست؟
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 ساعت 08:24 ق.ظ