شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

هفتاد و شش

وصلم میسّر است ولی بر مراد نیست
بر دل نَهم چه تهمت شادی که شاد نیست

غم می‌فروخت لیک به اندازه می‌فرست
یک دل درون سینه‌ی ما خود زیاد نیست

جایی هنوز نیست به ذوق دیار عشق
هر چند ظلم هست و ستم هست و داد نیست

ای بی‌وفا برو که بر این عهدهای سست
نِی اندک اعتماد که هیچ اعتماد نیست

رو ، رو که «وحشی» آن چه کشید از تو سست‌عهد
ما را به خاطر است، تو را گر به یاد نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد