-
سیصد و یک
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 13:27
دل پر حسرت از کوی تو برگردیدم و رفتم نشد پابوس روزی، آستان بوسیدم و رفتم میسّر چون نشد «وحشی» که بینم خلوت وصلش به حسرت بر در و دیوار کویش دیدم و رفتم
-
سیصد
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 02:33
نه من از تو مِهر خواهم نه تو بگذری ز کین هم نه تو راست این مروت نه مراست چشم این هم چه بهانه ساخت دیگر به هلاک بیگناهان که تعرض است بر لب گرهیست بر جبین هم به میان جنگ و صلحت من و دست و آن دعاها که ز آستین بر آید نه رود به آستین هم نه همین فلک خجل شد ز کف نیاز عشقم که ز سجدههای شوقم شده منفعل زمین هم برسان ز خرمن...
-
دویست و نود و نه
دوشنبه 6 آبانماه سال 1392 03:59
ما اجنبی ز قاعدهی کار عالمیم بیهودهگرد کوچه و بازار عالمیم دیوانهطینتیم زر و سنگ ما یکیست اینیم اگر عزیز و گر خوار عالمیم با مرکز و محیط نداریم هیچ کار هست این قدر که در خم پرگار عالمیم ما مردمان خانهبهدوشیم و خوشنشین نی زان گروه خانهنگهدار عالمیم حک کردنی چو نقطهی سهویم بر ورق ما خال عیب صفحهی رخسار عالمیم...
-
دویست و نود و هشت
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 08:54
کاری مکن که رخصت آه سحر دهم وین تندباد را به چراغ تو سر دهم آبم ز جوی تیغ تغافل مده، مباد نخلی شوم که خنجر الماس بر دهم سیلی ز دیده خواهدم آمد دل شبی اولیتر آنکه من همه کس را خبر دهم کشتی نوح چیست چو توفان گریه شد؟ هر تخته زان سفینه به موجی دگر دهم لرزد دلم که خانهی حُسنت کند سیاه گر اندک اختیار به دود جگر دهم...
-
دویست و نود و هفت
سهشنبه 30 مهرماه سال 1392 10:24
آورده اقبالم دگر تا سجدهی این در کنم شکرانهی هر سجدهای، صد سجدهی دیگر کنم کردم سراپا خویش را چشم از پی طیِّ رهت کز بهر سجده بر درت خود را تمامی سر کنم گوگرد احمر کی کند کار غبار راه تو این کیمیا گر باشدم خاک سیه را زر کنم تو خوش به دولت خواب کن گر پاسبانی بایدت من از دعای نیم شب، گردون پر از لشکر کنم خصمت که هست...
-
دویست و نود و شش
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 23:55
صد دشنه بر دل میخورم وز خویش پنهان میکنم جان، گریه بر من میکند من، خنده بر جان میکنم خون قطرهقطره میچکد تا اشک نومیدی شود وز آه سرد اندر جگر، آن قطره پیکان میکنم دست غم اندر جیب جان، پای نشاط اندر چمن پیراهنم صد چاک و من، گل در گریبان میکنم گلخنفروز حسرتم، گِرد آورد خاشاک غم بیدرد پندارد که من، گَشت گلستان...
-
دویست و نود و پنج
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 01:33
گو جان ستان از من که من، تن در بلای او دهم پیکر به خون اندر کِشم، جان خونبهای او دهم جانی به حسرت میکنم بهر عیادت گو میا کی بهر حفظ جان خود تشویش پای او دهم ماخولیا گر نیست این جویم چرا خونخوارهای؟ کو قصد جان من کُند من جان برای او دهم چون عشق خواهم دشمنی این جان ایمنخفته را تا باز صد ره هر شبی تغییر جای او دهم
-
دویست و نود و چهار
شنبه 20 مهرماه سال 1392 00:36
من که چون شمع از تف دل جانگدازی میکنم گر سرم برداری از تن، سرفرازی میکنم با چوناین تندی و بیباکی که آن عاشقکُشست آه اگر داند که با او عشقبازی میکنم میکِشد آنم که خنجر میزند وانگه به ناز باز میپرسد که چون عاشق نوازی میکنم ای عزیزان! بار خواهم بست، یار من کجاست؟ حاضرش سازید تا من کارسازی میکنم همچو...
-
دویست و نود و سه
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1392 01:59
جانا چه واقع است؟ بگو تا چه کردهایم؟ با ما چه شد که بد شدهای؟ ما چه کرده ایم؟ آیا چه شد که پهلوی ما جا نمیکنی؟ از ما چه کار سر زده بیجا؟ چه کردهایم؟ بندد کمر به کشتن ما هر که بنگریم چون است؟ ما به مردم دنیا چه کردهایم؟
-
دویست و نود و دو
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 23:11
دیریست که رندانه شرابی نکشیدیم در گوشهی باغی، میِ نابی نکشیدیم چون سبزه، قدم بر لب جویی ننهادیم چون لاله، قدح بر لب آبی نکشیدیم بر چهره کشیدیم نقاب کفن، افسوس کز چهرهی مقصود نقابی نکشیدیم بسیار عذابی که کشیدیم ولیکن دشوارتر از هجر، عذابی نکشیدیم
-
دویست و نود و یک
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 01:26
چهها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری غلط میگفت! خود را کُشتم و درمان خود کردم مگو وقتی دل صدپارهای بودت کجا بُردی کجا بردم؟ ز راه دیده در دامان خود کردم ز سر بگذشت آب دیدهاش از سرگذشت من به هر کس، شرح آب دیدهی گریان خود کردم
-
دویست و نود
جمعه 12 مهرماه سال 1392 11:08
آتش به جگر زان رخ افروخته دارم وین گریهی تلخ از جگرِ سوخته دارم گفتی تو چه اندوختهای ز آتش دوری این داغ که بر جان غماندوخته دارم انداختهام صید مراد از نظر خویش یعنی صفتِ باز نظردوخته دارم در دام غمت تازه فتادم نگهم دار من عادت مرغان نوآموخته دارم «وحشی» به دل این آتش سوزنده چو فانوس از پرتو آن شمع برافروخته دارم
-
دویست و هشتاد و نه
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 19:25
کی بود کز تو جان فکاری نداشتم درد دلی و نالهی زاری نداشتم تا بود نقد جان، به کف من نیامدی آن روز آمدی که نثاری نداشتم گفتم ز کار بُرد مرا خنده کردنت خندید و گفت من به تو کاری نداشتم شد مانع نشستنم از خاک راه خویش خاکم به سر که قدر غباری نداشتم پیوسته دست بر سرم از عشق بود کار هرگز به دست، دست نگاری نداشتم در مجلسی...
-
دویست و هشتاد و هشت
جمعه 5 مهرماه سال 1392 23:29
صبرم نماند و نیست دگر تاب فرقتم خوش بر سر بهانه نشستهست طاقتم من مرد حملهی سپه هجر نیستم گیرم که استوار بود پای جرأتم زندان بی در است کدورتسرای هجر من چون در این طلسم فتادم به حیرتم جایز نداشتهست کسی هجر دائمی من مفتی مسائل کیش محبتم «وحشی» منم مورخ زندانیان هجر زیرا که دیر سالهی زندان حسرتم
-
دویست و هشتاد و هفت
سهشنبه 2 مهرماه سال 1392 00:32
مدتی شد کز گلستانی جدا افتادهام عندلیبم سخت بیبرگ و نوا افتادهام نوبهاری میدماند از خاک من گل وان گذشت گشتهام پژمرده و ز نشو و نما افتادهام در هوای گلشنی صد ره چو مرغ بستهبال کردهام آهنگ پرواز و بجا افتادهام گر نمیپویم ره دیدار، عذرم ظاهر است بس که در زنجیر غم ماندم ز پا افتادهام نه گمان رستگی دارم نه امید...
-
دویست و هشتاد و شش
دوشنبه 1 مهرماه سال 1392 00:52
برو که با دل پُردرد و روی زرد بیایم اگر چو باد روی، تند همچو گرد بیایم به سوی ملک عدم گر چه از جفای تو رفتم اگر به لطف بگویی که باز گرد، بیایم مگو نیامدهای سوی ما، بگو که چهگونه به صحبتی که مرا کس طلب نکرد بیایم
-
دویست و هشتاد و پنج
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 02:08
جان رفت و ما به آرزوی دل نمیرسیم هر چند میرویم به منزل نمیرسیم برقیم و بلکه تندتر از برق و رعد نیز وین طرفهتر که هیچ به محمل نمیرسیم لطف خدا مدد کند، از ناخدا چه سود؟ تا باد شرطه نیست به ساحل نمیرسیم در اصل حل مسألهی عشق، کس نکرد یا ما بدین دقیقهی مشکل نمیرسیم
-
دویست و هشتاد و چهار
شنبه 30 شهریورماه سال 1392 00:16
از بهر چه در مجلس جانانه نباشم؟ گرد سر آن شمع چو پروانه نباشم؟ بیموجب از او رنجم و بیوجه کنم صلح اینها نکنم عاشق دیوانه نباشم صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم
-
دویست و هشتاد و سه
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 22:13
در راه عشق با دل شیدا فتادهایم چندان دویدهایم که از پا فتادهایم عاشق بسی به کوی تو افتاده است لیک ما در میانهی همه رسوا فتادهایم پشت رقیب را همه قربست و منزلت مردود درگه تو هماین ما فتادهایم ما بیکسیم و ساکن ویرانهی غمت دیوانههای طُرفه به یک جا فتاده ایم
-
دویست و هشتاد و دو
جمعه 22 شهریورماه سال 1392 18:00
دلی و طاقت صد آه آتشین دارم هماین منم که دل و طاقت چوناین دارم محیط جانب من بین و عذر رفته بخواه که سخت، رخشگریزی به زیر زین دارم مکن تغافل و مگذارم از کمند برون که صید بیشهی بسیار در کمین دارم کدام صبر و چه طاقت چه دین و دل «وحشی»؟ از او نه صبر و نه طاقت نه دل نه دین دارم
-
دویست و هشتاد و یک
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1392 00:11
در آن مجلس که او را همدم اغیار میدیدم اگر خود را نمیکُشتم بسی آزار میدیدم چه بودی گر منِ بیمار، چندان زنده میبودم که او را بر سر بالین خود یک بار میدیدم به من لطفی نداری ور نه میکردی صد آزارم که میماندم بسی تا من تو را بسیار میدیدم به مجلس کاش از من غیر میشد آن قدر غافل که یک ره بر مراد خویش، روی یار میدیدم...
-
دویست و هشتاد
جمعه 15 شهریورماه سال 1392 22:13
چون طفل اشک، پردهدر راز نیستم از من مپوش راز که غمّاز نیستم در انتظار اینکه مگر خوانَدَم شبی یک شب نشد که گوش بر آواز نیستم بیخود مرا حکایت او چیست بر زبان گر در خیال آن بت طنّاز نیستم در بزم عشق، نرد مرادی نمیزدم زان رو که چون رقیب، دغاباز نیستم گر تَرک خانمان نکنم از برای تو «وحشی»ِ رند خانهبرانداز نیستم
-
دویست و هفتاد و نه
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 01:31
منفعل گشت بسی، دوش چو مستش دیدم بوده در مجلس اغیار، چوناین فهمیدم صبرِ رنجیدنم از یار به روزی نکشید طاقت من چو هماین بود، چه میرنجیدم؟ غیر، دانست که از مجلس خاصّم راندی شب که با چشم تَر از کوی تو برگردیدم یاد آن روز که دامان توام بود به دست میزدی خنجر و من پای تو میبوسیدم «وحشی» از عشق خبر داشت که با صد غم یار...
-
دویست و هفتاد و هشت
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1392 01:10
همخواب رقیبانی و من تاب ندارم بیتابم و از غصهی این، خواب ندارم آزرده ز بخت بد خویشم نه ز احباب دارم گله از خویش و ز احباب ندارم ساقی مِی صافی به حریفان دگر ده من دردکِشم، ذوق مِی ناب ندارم
-
دویست و هفتاد و هفت
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 03:45
ز کمال ناتوانی به لب آمدهست جانم به طبیب من که گوید که چه زار و ناتوانم؟ به گمان این فکندم تن ناتوان به کویت که سگ تو بر سر آید به امید استخوانم اگر آن که زهر باشد چو تو نوشخند بخشی به خدا که خوشتر آید ز حیات جاودانم ز غم تو میگریزم من از این جهان و ترسم که همآن بلای خاطر شود اندر آن جهانم نه قرار مانده «وحشی» ز...
-
دویست و هفتاد و شش
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 00:39
از تندی خوی تو، گهی یاد نکردم کز درد ننالیدم و فریاد نکردم پیش که رسیدم که ز اندوه جدائی نگریستم و حرف تو بنیاد نکردم با این همه بیداد که دیدم ز تو هرگز دادی نزدم ناله ز بیداد نکردم گفتی چه کس است این؟ چه کسم؟ آن که ز جورت جان دادم و آه از دل ناشاد نکردم «وحشی» منم آن صید که از پا ننشستم تا جان، هدف ناوک صیاد نکردم
-
دویست و هفتاد و پنج
دوشنبه 21 مردادماه سال 1392 01:26
دور از چمن وصل، یکی مرغ اسیرم ترسم که شوی غافل و در دام بمیرم خواهم که شوم از نظر لطف تو غایب هر چند که پُر دردم و بسیار حقیرم
-
دویست و هفتاد و چهار
جمعه 18 مردادماه سال 1392 04:18
انجام حُسن او شد، پایان عشق من هم رفت آن نوای بلبل، بیبرگ شد چمن هم کَرد آن چونآن جمالی در کنج خانه ضایع بر عشق من ستم کرد بر حُسن خویشتن هم بدمستی غرورش، هنگامه، گرم نگذاشت افسرده کرد صحبت، بر هم زد انجمن هم گو مست جام خوبی، غافل مشو که دارد این دستِ شیشهپُرکن، سنگِ قدحشکن هم جان کندن عبث را بر خود کنیم شیرین یک...
-
دویست و هفتاد و سه
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 02:17
از آن تَر شد به خونِ دیده، دامانی که من دارم که با تردامنان یار است جانانی که من دارم اگر با من چوناین ماند، پریشاناختلاط من از این بدتر شود حال پریشانی که من دارم ز مردم گر چه میپوشم خراش سینهی خود را ولی پیداست از چاک گریبانی که من دارم کِشم تا کی غم هجران، اجل! گو قصد جانم کن نمیارزد به چندین درد سر، جانی که...
-
دویست و هفتاد و دو
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 01:27
خوشست آن مه به اغیار، آزمودم به من خوش نیست بسیار، آزمودم همآن خوردم فریب وعدهی تو تو را با آن که صد بار آزمودم ز تو گفتم ستمکاری نیاید تو را نیز ای ستمکار آزمودم به مهجوری، صبوری کار من نیست بسی خود را در این کار آزمودم به من یار است دشمنتر ز اغیار که هم اغیار و هم یار آزمودم کسی کز عمر، بهتر بود پیشم نبود او...