گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
انجام حُسن او شد، پایان عشق من هم
رفت آن نوای بلبل، بیبرگ شد چمن هم
کَرد آن چونآن جمالی در کنج خانه ضایع
بر عشق من ستم کرد بر حُسن خویشتن هم
بدمستی غرورش، هنگامه، گرم نگذاشت
افسرده کرد صحبت، بر هم زد انجمن هم
گو مست جام خوبی، غافل مشو که دارد
این دستِ شیشهپُرکن، سنگِ قدحشکن هم
جان کندن عبث را بر خود کنیم شیرین
یک چند کوه میکند بیهوده کوهکن هم
«وحشی» حدیث تلخست بار درخت حرمان
گویند تلخکامان، زین تلختر، سخن هم
مجتبیٰ فرد
جمعه 18 مردادماه سال 1392 ساعت 04:18 ق.ظ