شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و هفتاد و سه

از آن تَر شد به خونِ دیده، دامانی که من دارم
که با تردامنان یار است جانانی که من دارم

اگر با من چون‌این ماند، پریشان‌اختلاط من
از این بدتر شود حال پریشانی که من دارم

ز مردم گر چه می‌پوشم خراش سینه‌ی خود را
ولی پیداست از چاک گریبانی که من دارم

کِشم تا کی غم هجران، اجل! گو قصد جانم کن
نمی‌ارزد به چندین درد سر، جانی که من دارم

مپرس از من که ویران از چه شد غم‌خانه‌ات «وحشی»
جهان، ویران کند این چشم گریانی که من دارم

نظرات 1 + ارسال نظر
marz پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:40 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد