-
دویست و هفتاد و یک
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 02:55
ز کوی آن پری، دیوانه رفتم نکو کردم، خردمندانه رفتم ز من باور کند زاهد زهی عقل که کردم توبه وز میخانه رفتم سفر کردم ز کوی آشنایی ز صبر و دین و دل، بیگانه رفتم چه مِی بود این که ساقی داد «وحشی» که من از خود به یک پیمانه رفتم
-
دویست و هفتاد
جمعه 28 تیرماه سال 1392 22:52
در آغاز محبت گر وفا کردی چه میکردم دل من بُرده بنیاد جفا کردی چه میکردم هنوزم مبتلا ناکرده کُشت از تیغ استغنا دلم را گر به لطفی مبتلا کردی چه میکردم نگار آشناکُش، دلبر بیگانهسوز من مرا با خویشتن گر آشنا کردی چه میکردم
-
دویست و شصت و نه
سهشنبه 21 خردادماه سال 1392 02:12
چو خواهم کز ره شوقش دمی بر گِرد سر گردم به نزدیکش روم صد بار و باز از شرم برگردم من بدروز را آن بخت بیدار از کجا باشد که در کویش شبی چون پاسبانان تا سحر گردم اگر جز کعبهی کوی تو باشد قبلهگاه من الاهی ناامید از سجدهی آن خاک در گردم نه از سوز محبت بینصیبم همچو پروانه که در هر انجمن گرد سر شمع دگر گردم به بزم عیش...
-
دویست و شصت و هشت
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 00:04
نفروخته خود را ز غمت باز خریدیم آن خطّ غلامی که ندادیم دریدیم در دست نداریم به جز خار ملامت زان دامن گل کز چمن وصل نچیدیم این راه نه راهیست، عنان باز کش ای دل دیدی که در این یک دو سه منزل چه کشیدیم مانند سگ هرزهروِ صیدندیده بیهوده دویدیم و چه بیهوده دویدیم «وحشی» به فریب همه کس میروی از راه بگذار که ما سادهدلی چون...
-
دویست و شصت و هفت
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 01:13
مصلحت دیده چوناین صبر که سویش نروم ننشینم به رهش، بر سر کویش نروم هست خوش مصلحتی لیک دریغا کو تاب که یک امروز به نظارهی رویش نروم گر توان خواند فسونی که در آیند به دل هرگز از پیش دل عربدهجویش نروم
-
دویست و شصت و شش
شنبه 18 خردادماه سال 1392 01:47
ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم گر همه زهرست چون خوردیم ساغر نشکنیم هر متاعی را در این بازار نرخی بستهاند قند اگر بسیار شد ما نرخ شکّر نشکنیم ما درختافکن نهایم آنها گروهی دیگرند با وجود صد تبر، یک شاخ بیبر نشکنیم
-
دویست و شصت و پنج
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 04:05
ما گل به پاسبان گلستان گذاشتیم بستان به پرورندهی بستان گذاشتیم میآمد از گشودن آن بوی منّتی در بسته باغ خُلد به رضوان گذاشتیم در کار ما مضایقهای داشت ناخدا کشتی به موج و رَخت به توفان گذاشتیم در خود نیافتیم مدارا به اهرمن بوسیدن بساط سلیمان گذاشتیم ظلمت به پیش چشمهی حیوان تتق کشید رفتیم و ذوق چشمه حیوان گذاشتیم...
-
دویست و شصت و چهار
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1392 02:01
میتوانم که لب از آب خضر تَر نکنم میرم از تشنگی و چشم به کوثر نکنم شوق یوسف اگرم ثانی یعقوب کند دارم آن تاب کز او دیده منوّر نکنم آن قویحوصله بازم که اگر حسرت صید چنگ در جان زندم میل کبوتر نکنم دارم آن صبر که با چاشنی ذوق مگس بر لب تُنگ شِکر دست به شِکر نکنم در جنّت بگشا بر رُخم ای خازن خُلد که دِماغ از گل باغ تو...
-
دویست و شصت و سه
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 02:24
آمدم از سر نو بر سر پیوند قدیم نو شد آن سلسلهی کهنه و آن بند قدیم آمدم من به سر گریهی خود به که تو نیز بر سر ناز خود آیی و شکرخند قدیم به وفای تو که تا روز قیامت باقیست عهد دیرین به قرار خود و سوگند قدیم بهر آن حلقه به گوشیم که بودیم ای باد برسان بندگی ما به خداوند قدیم خلوتی خواهم و در بسته و یک محرم راز که گشایم...
-
دویست و شصت و دو
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 00:33
مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم که گر از چشم یار افتم ز چشم اعتبار افتم شراب لطف پُر در جام میریزی و میترسم که زود آخر شود این باده و من در خُمار افتم ز یُمن عشق بر وضع جهان خوش خندهها کردم معاذالله اگر روزی به دست روزگار افتم تظلّم آن قدر دارم میان راهت افتاده که چندانی نگه داری که من بر یک کنار افتم عجب...
-
دویست و شصت و یک
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1392 02:21
دو هفته رفت که ننواختی به نیمنگاهم هنوز وقت نیامد که بگذری ز گناهم؟ میان ما و تو صد گونه خشم شد همه بیجا چوناین مکن که مرا عیب میکنند و تو را هم کدام ملک به توفان دهم کدام بسوزم که فرق تا به قدم سیل اشک و شعلهی آهم فتادهام به رهت، چشم و گوش گشته سراپا بیا که گوش به آواز پا و چشم به راهم مکن که عیب کنندت ز چون...
-
دویست و شصت
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 02:50
نفس گرم نگر، فیض اثر بین که اگر بگمارم به خزان، رشک بهارش سازم کیست بدخواه تو ای همّت پاکان با تو که به یک آه سحر بهر تو کارش سازم باغبان چمن حُسن توام، گو دگران گل نچینند که من با خس و خارش سازم «وحشی» این دل که عزیز است به هر جا که رود چندش آرم به سر کویی و خوارش سازم
-
دویست و پنجاه و نه
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 01:34
این بس که تماشاگر بُستان تو باشم مرغ سر دیوار گلستان تو باشم کافی است هماین بهرهام از مائدهی وصل کز دور، مگسران سر خوان تو باشم این منصب من بس که چو رخش تو شود زین جاروبکش عرصهی جولان تو باشم در بزمگه یوسف اگر ره دهدم بخت در آرزوی گوشهی زندان تو باشم من «وحشی»ام و نغمهسرای چمن حُسن معذورم اگر مرغ غزلخوان تو...
-
دویست و پنجاه و هشت
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 01:26
شد وقت آن دیگر که من ترک شکیبایی کنم ناموس را یک سو نهم بنیاد رسوایی کنم چندی بکوشم در وفا، کز من نپوشد راز خود هم مَحرم مجلس شوم، هم بادهپیمایی کنم گر خواهیام در بند غم، پای وفا در سلسله کردم میان خاک و خون، زنجیرفرسایی کنم تو خفته و من هر شبی در خلوت جان آرمت دل را نگهبانی دهم خود را تماشایی کنم گفتم که خودرایی...
-
دوست و پنجاه و هفت
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 11:15
چه خوش گزیدهامت از بساط حُسنفروشان نه عاشق تو که من عاشق بصیرت خویشم
-
دویست و پنجاه و شش
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 02:33
نیستیم از دوریَت، با داغ حرمان نیستیم دل پشیمان است لیکن ما پشیمان نیستیم گر چه از دل میرود عشق به جان آمیخته با وجود این وداع صعب، گریان نیستیم گو جراحت کهنه شو ما از علاج آسودهایم درد، گو ما را بکُش در فکر درمان نیستیم آنچه ما را خوار میکرد آن محبت بود و رفت گو به چشم آن مبین ما را که ما آن نیستیم ما سپر...
-
دویست و پنجاه و پنج
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 03:02
من این کوشش که در تسخیر آن خودکام میکردم اگر وحشیغزالی بود او را رام میکردم رهم را منتهایی نیست زان رو دورم از مقصد اگر میداشت پایانی، مَنش یک گام میکردم به کنج این قفس افتاده عاجز من همآن مرغم که تعلیم خلاص بستگان دام میکردم به اندک صبر دیگر رفته بود این ناز بیموقع غلط کردم! چرا این صلح بیهنگام میکردم؟...
-
دویست و پنجاه و چهار
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 14:11
عشق ما پرتو ندارد، ما چراغ مردهایم گرم کن هنگامهی دیگر که ما افسردهایم گر همه مرهم شوی، ما را نباشی سودمند کز تو پُر آزردگی داریم و بس آزردهایم «وحشی» آن چشمت اگر خواند به خود نادیده کن کان فریب است اینکه ما صد بار دیگر خوردهایم
-
دویست و پنجاه و سه
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 01:00
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست، نشیند از گوشهی بامی که پریدیم، پریدیم رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن گر میوهی یک باغ نچیدیم، نچیدیم سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل هان واقف دم باش رسیدیم،...
-
دویست و پنجاه و دو
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 01:43
مرا تو اول شب راندهای به خواری و من سحر خود آمدهام باز و عذرخواه توام
-
دویست و پنجاه و یک
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 00:13
گر آهن بگداخته در بوتهی ما ریخت گشتیم سراپا لب و چون آب کشیدیم ای دیده به خوابی تو که با این همه تشویش از غفلت این بخت گرانخواب کشیدیم «وحشی» نپسندند به پیمانهی دشمن آن زهر که ما از کف احباب کشیدیم
-
دویست و پنجاه
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 13:22
برزن ای دل دامن کوشش که کاری کردهام باز خود را هرزهگرد رهگذاری کردهام گشته پایم رازدار طول و عرض کوچهای چشم را جاسوس راه انتظاری کردهام ساقیا پیشینه آن دُردی که اندر شیشه بود دیگران را ده که من دفع خماری کردهام «وحشی» از من زین سرود غم بسی خواهد شنید زانکه خود را بلبل خُرّم بهاری کردهام
-
دویست و چهل و نه
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 02:19
تا چند به غمخانهی حسرت بنشینم؟ وقت است که با یار به عشرت بنشینم بیطاقتیام در ره او میرود از حدّ کو صبر که در گوشهی طاقت بنشینم؟ تا چند رَوَم از پی او؟ بند کنیدم باشد که زمانی به فراغت بنشینم داغ تو مرا شمعصفت سوخت، کجایی؟ مگذار که با اشک ندامت بنشینم
-
دویست و چهل و هشت
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 13:27
کی تبسّم دور از آن شیرینتکلم میکنم؟ زهرخند است این که پنداری تبسّم میکنم چهره پرخاکستر از گلخن برون خواهم دوید هر چه خواهد کوهکن تا من تظلم میکنم تکیه بر محراب دارد عابد و زاهد به زهد «وحشیِ» دُردیکشم من تکیه بر خُم میکنم
-
دویست و چهل و هفت
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 00:30
تو زمن پرس قدر روز وصال تشنه داند که چیست آب زلال ذوق آن جستن از قفس ناگاه من شناسم نه مرغ فارغبال میتوان مُرد بهر آن هجران کش وصال تو باشد از دنبال این منم، این منم به خدمت تو ای خوشم حال و ای خوشم احوال این تویی، این تویی برابر من ای خوشم بخت و ای خوشم اقبال «وحشی» اسباب خوشدلی همه هست ای دریغا دو جام مالامال
-
دویست و چهل و شش
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 00:42
مده از خنده فریب و مزن از غمزه، خدنگ رو که ما را به تو منبعد نه صلح است و نه جنگ عذرم این بس اگر از کوی تو رفتم که نماند نام نیکی که توانم بدلش ساخت به ننگ بلبل آن به که فریب گل رعنا نخورد که دو روزی است وفاداری یاران دورنگ
-
دویست و چهل و پنج
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 02:12
گو خاک تیره، زر کن و سنگ سیاه، سیم آن کس که یافت آگهی از کیمیای عشق پروانه محو کرد در آتش وجود خویش یعنی که اتحاد بود انتهای عشق این را کِشد به وادی و آن را برد به کوه زینها بسی است تا چه بود اقتضای عشق «وحشی» هزار ساله ره از یار سوی یار یک گام بیش نیست ولیکن به پای عشق
-
دویست و چهل و چهار
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 01:32
شمع بزم غیر شد با روی آتشناک، حیف ریخت آخر آبروی خویش را بر خاک، حیف روبهرو بنشست با هر بیرهورویی، دریغ کرد بیباکانه جا در جمع هر بیباک، حیف ظلم باشد اختلاط او به هر نااهل، ظلم حیف باشد بر چنان رو دیدهی ناپاک، حیف در خم فتراک، «وحشی» را نمیبندی چو صید گوییا میآیدت زان حلقهی فتراک، حیف
-
دویست و چهل و سه
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 13:24
به سودای تو مشغولم، ز غوغای جهان فارغ ز هجر دائمی ایمن، ز وصل جاودان فارغ سخن را شسته دفتر بر سر آب فراموشی چو گُل از پای تا سر گوش اما از زبان فارغ
-
دویست و چهل و دو
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 01:56
قیمت اهل وفا یار ندانست دریغ قدر یاران وفادار ندانست دریغ یار هر خار و خسی گشت در این گلشن، حیف قیمت آن گل رخسار ندانست دریغ زارم انداخت ز پا خواری هجران هیهات! مُردم و حال مرا یار ندانست دریغ