شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و شصت و چهار

می‌توانم که لب از آب خضر تَر نکنم
میرم از تشنگی و چشم به کوثر نکنم

شوق یوسف اگرم ثانی یعقوب کند
دارم آن تاب کز او دیده منوّر نکنم

آن قوی‌حوصله بازم که اگر حسرت صید
چنگ در جان زندم میل کبوتر نکنم

دارم آن صبر که با چاشنی ذوق مگس
بر لب تُنگ شِکر دست به شِکر نکنم

در جنّت بگشا بر رُخم ای خازن خُلد
که دِماغ از گل باغ تو معطر نکنم

حله‌ی نور اگرم حور به اکراه دهد
پیشش اندازم و نستانم و در بر نکنم

«وحشی» آزردگی‌ای داری و از من داری
من چه کردم که غلط بود که دیگر نکنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد