شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و شصت و نه

چو خواهم کز ره شوقش دمی بر گِرد سر گردم
به نزدیکش روم صد بار و باز از شرم برگردم

من بدروز را آن بخت بیدار از کجا باشد
که در کویش شبی چون پاسبانان تا سحر گردم

اگر جز کعبه‌ی کوی تو باشد قبله‌گاه من
الاهی ناامید از سجده‌ی آن خاک در گردم

نه از سوز محبت بی‌نصیبم هم‌چو پروانه
که در هر انجمن گرد سر شمع دگر گردم

به بزم عیش شب‌ها تا سحر او را چه غم باشد
که بر گرد درش زاری‌کنان شب تا سحر گردم

به زخم خنجر بی‌داد او خو کرده‌ام «وحشی»
نمی‌خواهم که یک‌دم دور از آن بیدادگر گردم

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:49 ب.ظ

سلام بر این طبع لطیف شما!
بسیار اشعار زیبایی بودند.
روحش شاد..این شاعر با چه شور و احساسی این ابیات سروده. هر بار که بیتی از وحشی بافقی میخونم علاقه ام به این شاعر گرانقدر دو چندان میشه.
انشالله همیشه و همه جا در پناه ایزد منان شاد و خرسند باشید دوست عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد