شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و شصت و هشت

نفروخته خود را ز غمت باز خریدیم
آن خطّ غلامی که ندادیم دریدیم

در دست نداریم به جز خار ملامت
زان دامن گل کز چمن وصل نچیدیم

این راه نه راهی‌ست، عنان باز کش ای دل
دیدی که در این یک دو سه منزل چه کشیدیم

مانند سگ هرزه‌روِ صیدندیده
بیهوده دویدیم و چه بیهوده دویدیم

«وحشی» به فریب همه کس می‌روی از راه
بگذار که ما ساده‌دلی چون تو ندیدیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد