شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

سی‌صد و دوازده

مرا با خار غم بگذار و گشت باغ و گلشن کن
پی آرایش بزم حریفان، گُل به دامن کن

تو شمع مجلس‌افروزی، من سرگشته پروانه
مرا آتش به جان زن، دیگران را خانه‌روشن کن

مکن نادیده وز من تند چون بیگانگان مگذر
مرا شاید که جایی دیده باشی چشم بر من کن

چو کار من نخواهد شد به کام دوستان از تو
هلاکم ساز باری، فارغم از طعن دشمن کن

ببین «وحشی» که چون سویت به زهر چشم می‌بیند
تو را زان پیش کز مجلس براند، عزم رفتن کن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد