شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

سی و چهار

در رهِ پُر خطرِ عشق بُتان، بیمِ سر است
بر حذر باش در این راه که سر در خطر است

پیش از آن روز که میرم، جگرم را بشکاف
تا ببینی که چه خون‌ها ز توام در جگر است

چه کنم با دل خودکام بلادوست که او
می‌رود بیش‌تر آن جا که بلا، بی‌سپر است

چند گویند به «وحشی» که نهان کن غم خویش
از که پوشد غم خود چون همه کس را خبر است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد