شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

چهل و هفت

بهر دلم که دردکِش و داغ‌دار توست
داروی صبر باید و آن در دیار توست

یک بار نام من به غلط بر زبان نراند
ما را شکایت از قلم مُشک‌بار توست

بر پاره‌کاغذی دو سه مدّی توان کشید
دشنام و هر چه هست، غرض یادگار توست

تو بی‌وفا چه باز فراموش‌پیشه‌ای
بیچاره آن اسیر که امیدوار توست

هان این پیام وصل که اینک روانه است
جانم به لب رسیده که در انتظار توست

مجنون، هزار نامه ز لیلی زیاده داشت
«وحشی» که هم‌چو یار فراموش‌کار توست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد