شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

پنجاه و پنج

خوش صید غافلی به سر تیر آمده‌ست
زه کن کمان ناز که نخجیر آمده‌ست

روزی به کار تیغ تو آید، نگاه دار
این گردنی که در خم زنجیر آمده‌ست

کو عشق تا شوند همه معترف به عجز
اول خرد که از پی تدبیر آمده‌ست

عشقی که ما دو اسبه از او می‌گریختیم
این است کآمده‌ست و عنان‌گیر آمده‌ست

بی‌لطفی‌ای به حال تو دیدم که سوختم
«وحشی» بگو که از تو چه تقصیر آمده‌ست؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد