گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
پُر گشت دل از راز نهانی که مرا هست
نامحرم راز است زبانی که مرا هست
با کس نتوان گفتن و پنهان نتوان داشت
از درد هماین است فغانی که مرا هست
ای دل سپری ساز ز پولاد صبوری
با عربدهی سختکمانی که مرا هست
بادی است که با بوی تو یک بار نیامیخت
این محرم پیغامرسانی که مرا هست
یک خندهی رسمی ز تو ننهاده ذخیره
این چشمِ به حسرتنگرانی که مرا هست
زایل نکند چین جبین و نگه چشم
بر لطف نهان تو، گمانی که مرا هست
«وحشی» تو بده جان که نیاید به عیادت
این یارِ خوشقاعدهدانی که مرا هست
مجتبیٰ فرد
جمعه 6 آبانماه سال 1390 ساعت 09:38 ب.ظ