گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
لب بجنبان که سر تُنگ شکر بگشاید
شکرستان تو را، قفل ز در بگشاید
غمزه را بخش اجازت که به خنجر بکَند
دیدهای کو به تو، گستاخنظر بگشاید
در گلویم ز تو این گریه که شد عقدهی درد
گرهی نیست که از جای دگر بگشاید
شب ما را به در صبح نه آن قفل زدند
که به مفتاح دعاهای سحر بگشاید
همه را کُشت، بگویید که با خاطر جمع
این زمان باز کند تیغ و کمر بگشاید
راه تقریب حکایت ندهی «وحشی» را
که مبادا گله را پیش تو سر بگشاید
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 ساعت 10:53 ق.ظ