شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و چهل و شش

لب بجنبان که سر تُنگ شکر بگشاید
شکرستان تو را، قفل ز در بگشاید

غمزه را بخش اجازت که به خنجر بکَند
دیده‌ای کو به تو، گستاخ‌نظر بگشاید

در گلویم ز تو این گریه که شد عقده‌ی درد
گرهی نیست که از جای دگر بگشاید

شب ما را به در صبح نه آن قفل زدند
که به مفتاح دعاهای سحر بگشاید

همه را کُشت، بگویید که با خاطر جمع
این زمان باز کند تیغ و کمر بگشاید

راه تقریب حکایت ندهی «وحشی» را
که مبادا گله را پیش تو سر بگشاید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد