شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و پنجاه و سه

این دل که دوستی به تو خون‌خواره می‌کند
خصمی به خود نه، با من بی‌چاره می‌کند

بدخویی‌ات به آخر دیدن گذاشته است
حالا نظر به خوبی رخساره می‌کند

این صید بی‌ملاحظه‌‌ی غافل از کمند
گردن دراز کرده چه نظاره می‌کند؟

این شیشه‌ی ظریف که صد جا شکسته بیش
این اختلاط چیست که با خاره می‌کند؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد