تبسّمی ز لب دلفریب او دیدم
که هر چه با دل من کرد آن تبسّم کرد
چونآن شدم ز غم و غصهی جدایی دوست
که دید دشمن اگر حال من، ترحّم کرد
ز سنگ تفرقه ایمن نشست صافدلی
که رفت و تکیه به دیوار دیر چون خُم کرد
نگفت یار که داد از که میزند «وحشی»
اگر چه بر در او عمرها تظلّم کرد