شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و هفتاد و پنج

آیینه‌ی جمال تو را آن صفا نماند
آهی زدیم و آینه‌ات را جلا نماند

روزی که ما ز بند تو آزاد می‌شدیم
بودند صد اسیر و یکی مبتلا نماند

دیگر من و شکایت آن بی وفا کز او
هیچم امیدواری مهر و وفا نماند

«وحشی» ز آستانه‌ی او بار بست و رفت
از ضعف چون تحمّل بار جفا نماند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد