شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

صد و نود و پنج

دلم خود را به نیش غمزه‌ای، افگار می‌خواهد
شکایت دارد از آسودگی، آزار می‌خواهد

بلا این است کاین دل بهر ناز و عشوه می‌میرد
ز نیکویان نه تنها خوبیِ رخسار می‌خواهد

بُوَد آهو که صیادش به یک تیر افکند در خون
دلی را صید کردن، کوشش بسیار می‌خواهد

غلامی هست «وحشی»‌نام و می‌خواهد خریداری
به بازار نکورویان که خدمتکار می‌خواهد؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد