شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و پنج

چرا ستم‌گر من با کسی جفا نکند؟
جفای او همه کس می‌کُشد، چرا نکند؟

فغان ز سنگ‌دل من که خون صد مظلوم
به ظلم ریزد و اندیشه از خدا نکند

چه غصه‌ها که نخوردم ز آشنایی تو
خدا تو را به کسی یارب آشنا نکند

کدام سنگ‌دل از درد من خبر دارد
که با وجود دل سخت، گریه‌ها نکند

کشیده جام و سرِ بی‌گنه‌کُشی دارد
عجب که بر نکشد تیغ و قصد ما نکند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد