شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و سیزده

جستم از دام، به دام آر، گرفتار دگر
من نه آنم که فریب تو خورم بار دگر

شد طبیب منِ بیمار، مسیحانفسی
تو برو بهر علاج دل بیمار دگر

گو مکن غمزه‌ی او سعی به دلداری ما
زان که دادیم دل خویش به دلدار دگر

بس که آزرده مرا خوش‌ترم از راحت اوست
گر صد آزار ببینم ز دل‌آزار دگر

«وحشی» از دست جفا رست دلت، واقف باش
که نیفتد سر و کارت به جفاکار دگر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد