مغرور کسی به که درت جا نکند کس
وصلی که محال است تمنّا نکند کس
نی یوسف مصری تو که در بیع کس آیی
بیعانهی جان چیست که سودا نکند کس
روشن نکند چشم کس این طرفه عزیزی است
همچشمی یعقوب و زلیخا نکند کس
مرغ دل ما کیست اگر دامگه این است؟
سیمرغ به دام افتد و پروا نکند کس
آه این چه غرور است که صد کشته گر افتد
دزدیده هم از دور تماشا نکند کس
چندین سر بیجرم به دار است در آن کو
یک بار سر از ناز به بالا نکند کس
«وحشی» سبب ناز و تغافل همه حُسن است
حُسن ار نبود این همه اینها نکند کس