مستحق کُشتنم، خود قائلم، زارم بکُشبیگنه میکشتیام ، اکنون گنهکارم بکشجرم میآید ز من تا عفو میآید ز تورحم را حدی است، از حد رفت، این بارم بکش«وحشی»ام من کُشتن من این که رویت بنگرمروی خود بنما و از شادیِ دیدارم بکش