شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی
شبی با وحشی

شبی با وحشی

گزیده دیوان اشعار وحشی بافقی

دویست و سی و هفت

بست زبان شکوه‌ام، لب به سخن گشادنش

عذر عتاب گفتن و وعده‌ی وصل دادنش

بود جهان‌جهان فریب از پی جان مضطرب
آمدن و گذشتن و رفتن و ایستادنش

ناز دماند از زمین، فتنه فشاند از هوا
طرز خرام کردن و پا به زمین نهادنش

«وحشی» اگر چون‌این بود وضع زمانه بعد از این
وای بر آن که باید از مادر دهر زادنش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد